حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

شب های قدر

این روزها همه به نوعی دلشون گرفته و احساس میکنن که نیاز دارن با کسی حرف بزنن 

این شب های عزیز حال آدمها رو دگرگون میکنه و انسان در درون خودش غمی را حس میکنه و 

 دلش میخواد خودش رو یه طوری خالی کنه. 

 نمی دونم  شما ها هم همینطوری شدید یا نه ؟ این احساس رو دارید که دلتون گرفته یا نه ؟ 

من که این حالت رو دارم و خیلی دلم گرفته دلم می خواد همش گریه کنم . آخه این شبهای قدر خیلی باارزشن و افسوس که خیلی ها قدرشو نمی دونن. با خودم می گم ببین خدا خواسته که امسال هم تو این شب های قدر باشی و راز و نیاز کنی و به درگاهش دعا کنی که باز هم ببخشدت و به خودت وانگذارتت . می دونم که اگه خدا نمیخواست شاید برام شب قدری هم وجود نداشت. آخه ببینید خیلی ها هستند که امسال هستند و سال دیگه نیستند و مجال پیدا نکردند که باز هم از این شبهای عزیز استفاده ببرن. پس خدا رو شکر می کنم که باز هم بهم فرصت درک کردن یک شب قدر دیگه رو داد و ازش میخوام کمکم کنه که این شب های با عظمت رو خوب درک کنم و بتونم انقدر به درگاهش التماس کنم و زجه بزنم تا منو ببخشه  و کوله بار گناهانم را سبک کنه .  دلم می خواد از این شبها سرافرز بیرون بیام و بدونم که خدا حاجاتمو برآورده کرده. 

پارسال برای مشکلی که برای برادرم به وجود اومده بود خیلی به درگاهش گریه و زاری کردم التماسش کردم که در حق برادرم معجزه کنه که مشکلش حل بشه و خدا هم به حرف دلم گوش داد و مشکل برادرم حل شد و من خیلی خوشحال بودم که حداقل جواب یکی از حاجاتمو گرفتم 

امسال هم دلم می خواد باز هم بهم جواب بده. البته انقدر خودخواه نیستم فقط به یاد خودم و خانوادم باشم خدا وکیلی هر وقت دعا می کنم اول همه چه غریب چه دوست چه دشمن چه آشنا همرو دعا می کنم همۀ اونهایی که التماس دعا داشتند رو مد نظر دارم و در آخر برای خودم از خدا فقط می خوام که راه درست رو نشونم بده و منو به خودم وانگذاره و هر چه که به صلاحمه همون بشه. 

 دوستان عزیزم من که نه شماها رو دیدم نه خیلی می شناسمتون اما وقتی می خوام دعا کنم همتون تو ذهنم هستید پس شما هم تو این شبهای عزیز تو لحظه های عاشقونتون با خدا 

اون لحظه که دلتون میشکنه و با تضرع رو به سوی درگاه حق میبرید من روسیاه رو هم از یاد  

نبرید. امیدوارم خدا تو این شبهای قدر هر چیزیو که به صلاحتون هست رو بهتون بده و براتون بهترین ها رو بخواد .  

با آرزوی سلامتی و یک زندگی شاد و موفق برای همۀ عزیزان 

 التماس دعا

درخواست از خدا !!!!

درود به همه دوستان عزیز  

  

خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد: 

او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد 

او می گوید نه و چیز بهتری می دهد 

او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد.  

 

 اول این رو می خواستم برای چند تا از نوشته بچه ها یادگاری بزارم اما گفتم بهتر اونه که توی خود تارنگار باشه تا همه اون رو ببینن. 

 

شما تا حالا حتما از خدا چیزی خواسنید یه کم فکر کنید که اگر به درخواست شما جواب داده چطور؟ 

همون رو داده؟ یا بهترش؟ یا اینکه در حال صبر کردن هستید؟   

 

عدد

افکار پراکنده یک مرد منسجم

سلام  

1_ یک ساعت دارم با خودم کلنجار میرم یه موضوع رو بنویسم  ولی نمیشه  

مردم انقدر نوشتم  این کلید بگ اسپیس رو زدم پاک کردم  خسته شدم 

 

2_ نمیدونم چه حالتی بهم دست داده از  عصری تا الان که غروبه دارم   خود خوری میکونم دلم  فکرم باهام راه نمیان  لعنیتا این دوتا در گیری دارن  من باید جورشو بکشم  

 

3_ میترسم برم جلو اینه خود درگیری پیدا کنم خودم بیفتم به جون خودم  چه شود  

  

4_  شب های قدره  نمیدونم به خاطر این شب هاست انقدر مشوش هستم یا به خاطر سلول های خاکستری مغزمه که به دلم اجازه نمیده  

  

5_ دوست دارم از خودم فرار کنم ولی با کدوم سرعت نمیدونم  نظریه انیشتن میگه اگر بتونی با سرعت نور حرکت کنی یه ایینه بگیری جلوت  نمیتونی عکس خودتو ببینی توی ایینه  فکر میکنم سرعت نور بهترین سرعته  کاش میشد برای  یه بار هم که شده  میتونستم با سرعت نور  فرار کنم  

 

6_ کس نخوارد پشت من جز ناخون انگشت من  

کز بار منت خم شود پشت من  

 

7_ به خدا نمیدونم   قسمت ششم رو برای چی نوشتم  

 

8 _ همین دیگه تموم شد چشمک  

 

9_ من سزاوار بهترینهایم و بهترینها  هم اکنون به سراغم می آیند . من لیاقت و شایستگی عالی ترین عطایا و مو هبتهایی که اکنون به سراغم آمده  اند رو دارم . ( قدرت کلمات )  

 

10_ عمرا اجازه بدم افکار منفی بیان به سراغم کور خوندن  من اشرف مخلوقاتم من بهترینم  پس بهترین چیز هارو برای خودم میخواهم  

 

آبدارچی ( خود درگیر )

تقدیر

در آستانه کوچه زندگی دفتر تقدیرم را نظاره می کنم 

که دستان قدرتمند سرنوشت آن را ورق می زند 

و نوشته هایش را قلم قسمت تغییر می دهد 

آرزوی این را داشتم که روزی بتوانم بوته سرنوشت را از ریشه بخشکانم 

تا هیچ وقت نتواند دفترم را با دستان بی مهرش ورق بزند 

و آنان را که از صمیم قلب دوستشان دارم با تکرار واژه قسمت از من بگیرد!

حکایت

 سلام  

ببخشید  بچه ها ایراد گرفتن چرا طوری مینویسی که ماها نمیتونیم بخونیم   

 اونای که زیاد اهل کتاب خوندن هستند از بعضی نویسنده ها خوششون میاد از بعضیا نه یا  اونای که شعر دوست دارن  از بعضی شاعرا خوششون میاد از بعضیا نه   

چرا  چون نگارش ها با هم فرق میکنه  

یکی خوب مینویسه یکی بد  ولی هرچی باشه مینویسه  

حالا وبلاگ همین طوره من نوشتنم این طوری بده به بزرگی خودتون ببخشید   

 میگن یه جای دونفر  برای مردم نامه مینوشتن  هرکدوم ده سکه میگرفتن بابت نوشت نامه  یکی از این دو نفر  ده سکه دیگه مینوشت که اون نامره بخونه ولی اون یکی نمیتونست نامه خودش رو هم بخونه  چشمک این مجتبی بهم گفته بود  

 

ولی اصل حکایت   

 

میگن روزی شخصی  از خدا خواست  بدترین بنده خودش رو نشونش بده  و بهترین  رو   بهش گفتند برو بالای فلان کوه تویه یه غاری یکی میبینی اون بدترین  بنده خداست  

مرد از بیابان ها کوهای زیادی میگذره تا به اون کوه برسه از اونکوه بالا میره یه پیر مرد زاهدی رو میبینه مشغول عبادت بود اروم گوشه ای میشین منتظر میمونه  ظهر میشه کلاغی برای اون مرد زاهد اناری میاره  زاهد عنار رو به دو نیم تقسیم میکنه  نصف رو  میزاره همون جا نصفه دیگه انار رو میخوره  و رو به مهمان خودش میگه ای مرد این انار رو نخور چون شاید فردا کلاغ برای من انار نیورد  اون گذاشتم برای روز که کلاغ اناری نیورد تا  اون بخورم از گرسنگی نمیرم  

 

مرد  از ان غار میاد بیرون  با خودش میگه بد ترین بنده خدا این بود بهترینش کیه بهش میگن بروی توی فلان صحرا بهترین بنده من رو میبینی مرد میره تا  به اون صحرا برسه   یه چوپون میبینه  

 

با اون چوپان هم راه میشه تا ظهر که وقت نهار میشه چوپون سفره ای پهن میکنه عصای  که داشت  بالا سرش میچرخونه میگه خدا گشنمه بهم غذا بده  پرندگان همین طوری سرازیر میشند   ار کدومشون چیزی برای اون چوپون میزارن سر سفره  

 

چوپونم میشین به مهمونش میگه  بفرما  شروع میکنن به خوردن   غذا که تموم میشه  چوپون مونده غذا رو میریزه تو بیابون سفرشو تا میکنه مرد ازش میپرسه اینارو بر نمیداری چوپون میگه نه چرا میگه برای روز مبادا  

میگه  من هروقت گشنم میشه عصام رو توی هوا تاب میدم خدا برام محیا میکنه  دلیل نداره نگران باشم  

 

حالا شما ها چه برداشتی میگ از این اتفاق  میشه بگید ؟ 

 

دوستان  لطفا بگید چرا اون   زاهد بدترین ادم  اون چوپان بهترین بود  ممنون میشم ؟  

 

این رو توی مجله موفقیت خونده بودم اون طوری که یادم بود نوشتم  از نگارش  شاید دور شدم ولی از اصل اصلا    بازم شرمنده  

 

آبدارچی ( آقای حکایتی )

 

زیبا

سلام 

یه روزی یه روزگاری یه دختر و یه پسری با هم دوست بودن دختر خیلی پسرو دوست داشت و پسر خیلی دخترو، اما پسر کور بود. یه روز پسر به دختر می گه اگه من چشم داشتم و می تونستم تو رو ببینم هیچ وقت از پیشت نمی رفتم، بعد از مدتها یه نفر چشماشو به پسر هدیه داد، پسر خیلی خوشحال شد و رفت که دوست دخترشو ببینه، وقتی اونو دید، دید که اون کوره، پسر به دختر گفت برو من دیگه تو رو نمی خوام، دختر در حالی که گریه می کرد لبخند تلخی بهش زد و گفت برو ولی مراقب چشمام باش......

خانه ای در دل آسمان

از پنجرۀ کوچک تنهاییم با تو حرف می زنم...

از پشت دیوارهای سنگی با قایق غم هایم در رودخانۀ اشک هایم

 برای یافتن تو تا انتهای ظلمت پارو می زنم.

چشمان مهربان تو از لابه لای شهر ستاره باز هم قصۀ امـــیـــد را می گوید،

اما قلب کوچک من سال هاست که حرف های شاد را در کویر خود ندیده است.

از خود خانه و سر پناهی ندارم و در آرزویش هم نیستم،

اما متن جان آرزوی من اینست که خانه ای در دل آسمان داشته باشم

اگر چه به مساحت یک قلب باشد!!!

دردل

حالم داره از این زندگی بهم میخوره بغض گلومو گرفته بازم   . از دست این اشکهای لعنتی  که وقت وبی وقت سرازیر میشن حالم بهم میخوره .

 کجاست اون دختری که به سنگدلی معروفه ولی خوشحالم که جلوی دیگران جوری شدم که همه فکر میکنند سنگدلم .حداقل میتونم تظاهر کنم. 

 دلم یه جای دور افتاده به دور از آدمها میخواد که اونجا تنها باشه  آدمهایی که با تظاهرشون با حرفاشون با کاراشون  دلمو می رنجونند .

همیشه خوشحال بودم که دختر صبور وآرومی هستم  اما حالا کو اون دختر صبور وآروم. 

هیچ وقت نمیتونم حرفمو بزنم اما نوشتن یه چیزه دیگست . 

دلم نمیخواد بزرگتر از این بشم حتی دلم نمیخواد برگردم به دوران بچگیم. یادش بخیر

خدایا تنهایم نذار که خودت میدونی باینکه دوربرم شلوغه اما فقط بی وجود تو تنهای تنهام

خیال شیرین

آن قدر در تنهایی هایم پرواز کردم که معشوق درونی ام ساخته شد . معشوق خیالی که تمام وجودم شده ونمیتوانم از خود دورش کنم مطمئنم که این هست ومی ماند. ومن هم می مانم.

 

با او وبرای او تا زمانی که مرگم فرارسد ـ ذهنم بمیرد ـ برایم خواهد ماند وآواز خواهد خواند وپیشانی ام را خواهد بوسید ونوازشم خواهد کرد . 

 

 

                                                                              ومن همیشه خواهم گفت سلام گلم

پاپوش......

با صدای زنگ از جاش بلند شد رفت در رو باز کرد  

اه لعنتی بازم که تویی  

اومدم بهت سری بزنم  

اما من نمی خام دیگه ببینمت دیگه هم اینجا نیا بابا مینا دارن از سفر میان 

گفتی کجا رفته بودن 

به تو هیچ ربطی نداره

چرا ربط داره تو به من قول همراهی داده بودی حالا چی شدده زدی زیرش نه کنه یکی دیگه  رو پیدا کردی می خای چن تای دیگه رو مث من بدبخت کنی

ما به هم نمی خوریم  

چی ؟  به هم نمی خوریم بعد ۳ سال که منو دور سرت چرخوندی یه عالم بلا سرم آوردی ..... 

بسه پاشو  برو پی کارت ....... دستامو گرفت تا از جام بلند بشم با قیافه دمق و با آبرو ریزی که شده بود نمی تونسم به خونه  اولم بر گردم  

کاش هیچ وقت نمی دیدمش  

کاش هیچ وقت اسیرش نمی شدم خدایا من چه کنم حالا نه راه پس داشتم نه راه پیش وقتی بلند شدم یک چک زدم زیر گوشش  وبا چشمان پر اشک رو بهش کردم و گفتم آه  دیگه نمی خوامت حتی اگر یه روز از عمرم باقی مونده باشه  

 

وفردای اون روز رفت یه کفش دیگه  خرید  و منو انداخت تو سطل زباله....!!!!!!!!!!!!!

نفرین

هسلام  

یکی از دوستان یه  یادگاری برای من گذاشتند در مورد مطلب چشم زدن  سه چهار بار خوندم چیزی ازش متوجه نشدم  ولی خب یه چیزی رو متوجه شدم میخوام ببینم درسته  اون داره من نفرین میکنه درسته ؟ 

 

خانومی که امدید یه نفرین نامه برای من درست کردید  اگر کاری برای من کردید  و حقی گردن بنده دارید خدای دارم میگم بدون نفرینت میگیره ولی اگر کاری نکردی فقط یه حسی بهم داشتی چشمک  خدا حتما نفرین ترو توی اولویت قرار میده  چشمک  

  

 ای خدااااااااااااااااااااااااا اینا چرا فکر میکنن میتونن با این حرفا من ناراحت کنن  یه چیزی بهتون بگم فقط عده انگشت شماری هستند که میتونن من رو ناراحت کنن  کیا هستند اونا دوستام دوستای درج یکم همه ماها این طوری هستیم  دوستامون فقط میتونن ناراحتمون کنن  فقط و فقط وگرنه مثلا  من میدونم عباس اقا بقال روبری   مغازمون از من بدش میاد هر بار که میرم از بغال جفتیش جنس میخرم اونارو میبینه دستم تو دلش چه فحش های کهبه من نمیده  بزار بده  یا سکینه خانوم  خوب میدونه  رقیه پشت سرش چه حرفی میزنه وقتی رفته از روی لباس یه لباس دوخته اون از تک بودن توی  مهمونی محروم کرده  

 

پس من از دست کی دل خور میشم  از دست دوستم مثلا از دست راز دل خور میشم میاد اسم عوض میکنه مثلا حال من رو بگیره یا از دست عدد ناراحت میشم من مسخره میکنه تا خودشو ابراهیم  بخندن ولی برام مهم نیست  مثلا علی  بشینه پشت سر من حرف بزن  بزار بزنه یا کمبود داره یا حسودیش شده یا  خودم کاری کردم که اون این طوری میکنه پس بزار بکنه چشمک اینجا من پیروزم چون به نتیجه دل خواه خودم رسیدم  و طرف رو انقدر کفری کردم که  برام کامنت گذاشته  نفرینم کرده   چشمک

 

یه بار  جمیله شیخی بازیگر فقید سینمای اایران  گفت من خوش حالم از اینکه به تاکسی مسر میدم ،جلوم وای میسه و  وقتی میبینه من هستم میگه تو عروستو توی فلان فیلم خیلی اذیت کردی من سوارت نمیکنم   خانوم شیخی که روحشون شاد باشه گفت به خودم بالیدم که انقدر نقشم رو خوب بازی کردم که اینا  فیلم رو باور کردند  چشمک  

 

حالا دوستان لطف کنید حس حسادتون رو نشون بدید پیروزی های من  چشمک  

 

 راستی یادم رفت بگم من گوشم قرمز شد  نفسم بالا نمیمد گریم گرفته بود چراباید از این کامنتا برای من گذاشته بشه  هق هق هق هق هق  من گناه دارم نکنید از این کارا ببینید چقدر مظلومم  

 اهواز هواش بس نا جوان مردانه گرد غبار داره  

 نامرد کارگرمون از بندر عباس امده میگه اونجا انقدر رطوبت داره که گردو غبار  بلند نمیشه   راست میگن ؟

آبدارچی  ( کی میاد من فردا صبح با کارتک از روی زمین جمع کنه چون یحتمل تریلی زیرم میکنه )

دومین نوشته

 

امشب زمین خون گریست

امشب آسمان سیاه  پوشید، حتی هنگامه ی سحر جامه اش را عوض نکرد

درآن دم از آفتاب اجازه گرفت

یک روز دیگر شب باشد و سیاهی اش را بر همه جا بگستراند

ولی آفتاب اجازه اش نداد

چرا که رفتنی ارزشش را دارد ولی ماندنی نه !

 

ب.و   _/\//\/

مرگ زیر درخت به سادگی نسیم

 

مرده ایم ما ، همچون تمامی مردگان، مرده ایم ما در تفرجگاه خورشید

مرده ایم ما در چراگاههای ستارگان، مرده ایم ما در پشت بام سنگی باورهای مردم

ماه را نه در آسمان بلکه در آب جستجو می کنم، چرا که ماه در آسمان برای زنده هاست

نه مردگان.

 

ب.و   _/\//\/

یه نوشته

 

آتشین چوبی که صدای بادی است که باد نوای بارانی دارد

و باران چکه های قطره مانند آب است، آبی که خاک آتش خورده ی باد

را آرام می کند و نردبان بلندم ستیغ آسمان را فتح می کند

 تا ذره ی به ظاهر سپید طلایی برف را به سویم روانه کند

هرچند با تلالو درونی خویش به او رنگ دهم ، صدها رنگ و یک جا هم بی رنگ بی رنگ.  

 

ب.و   _/\//\/

 

فرشته من

همیشه از خدا یه مونس میخواستم که منو بفمه ،درک کنه، حس کنه ، سنگ صبورم باشه.

چه زود خدا به آدمهای دل شکستش امید می بخشه .دلهای خسته وتنها اونارو زنده میکنه.

............ تو بی سروصدا اومدی تو زندگیم ساده وبی ریا مثل خنده ها ونگاههای معصومانه ات .

اسم زیبای تورا در آسمان   چیده ام .شاید عشق تو والاترین مقامی است که به افتخار ان نائل امده ام.

دوست دارم  روشنی بخش زندگیم تو باشی تو که تمام سلولهای تنم رو به  نام خودت  قباله کردی.

تو زمینی نیستی تو فرشته ای هستی که خدا سر راه من قرار داده. ای فرشته دوستت دارم