حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

زیبا

سلام 

یه روزی یه روزگاری یه دختر و یه پسری با هم دوست بودن دختر خیلی پسرو دوست داشت و پسر خیلی دخترو، اما پسر کور بود. یه روز پسر به دختر می گه اگه من چشم داشتم و می تونستم تو رو ببینم هیچ وقت از پیشت نمی رفتم، بعد از مدتها یه نفر چشماشو به پسر هدیه داد، پسر خیلی خوشحال شد و رفت که دوست دخترشو ببینه، وقتی اونو دید، دید که اون کوره، پسر به دختر گفت برو من دیگه تو رو نمی خوام، دختر در حالی که گریه می کرد لبخند تلخی بهش زد و گفت برو ولی مراقب چشمام باش......

نظرات 7 + ارسال نظر
باران جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 00:09 http://solowritting.blogsky.com

سلام...چقدر غم انگیز بود...وبلاگه قشنگی دارین...موفق باشین

بهراد جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 00:10

سلام خوبی ؟
قبلا شنیده بودم ولی اگه گیر بیاد
خیلی غم انگیزه
:(

عدد جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:58

داستان غم انگیزی بود که قبلا نیز شنیده بودم اما تو رو خدا این قدر از غم دوری و جدایی و . . . صحبت نکنید.

زیبا از شما هم خواهش می کنم که این قدر غمناک نباشید. تا زمانیکی که به دنیا نخندی دنیا هم به شما نمی خنده.



خب خب چونکه باران جریان اول شده رو نمی دونه بهراد هم تازه امده من می نویسم هوراااااااااااااا نفر اول در نتیجه دو یادگاری بالا قبول نیستند. بچه ها عجله کنید که عقب افتادین.

سارا جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:40

سلام
اگه اینجور منم نفر دوم هستم
منم این داستان رو شینده بودم
اما فکر نکنم اینا زاست باشه
اینا مال قصه هاست

یاسمن جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 13:36

زیبا جان زیبا بود ولی خیلی غمگین حالا نمیشد یه جور هندی تموم بشه . چشمک

افسون جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 15:04 http://naghmehehasrat.blogfa.com/

سلام زیبا جان خوبی عزیزم ؟ چرا انقدر کم پیدا شدی ؟ نمیگی دلمون برات تنگ میشه بی وفا ؟ گفته بودی شاید دیگه نیای اما اینو بدون که باز هم منتظرم بیای و در جمع دوستان گلمون ببینمت خانومی . امیدوارم که هر جا هستی شاد و خوش باشی و سلامت . مراقب خودت باش عزیزم .
در ضمن متن زیبا اما غم انگیزی بود که خوب خیلی عجیب هم نیست با این همه
بی وفایی تو این دوره زمونه .
باهات خداحافظی نمی کنم به جاش می گم به امید دیدار برای اینکه زودتر برگردی نازنینم.

آبدارچی شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:46

میگن مرد کوری همسرش میمیره همون روز مردن همسرش بینای چشماشم خوب میشه مردم متعجب ازش میپرست تو سی ساله کوری چطور شد تا همسرت مرد بینای چشمات به دست اوردی

مرد میگه اخه من کور نبودم همسرم خوشگل نبود برای همین من خودم به کوری زدم تا اون هیچوقت غصه زشت بودن خودشو پیش من نخوره مهم براش نباشه حالا که اون مرده دلیل نداره دیگه کور بمونم

اینم غم انگیزه ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد