آری تنهایی غم انگیزترین واژه ایست که لحظه به لحظۀ عمرم را
با او سپری کرده ام.
در تمام شب، چراغی نیست و ماه در وسعت بی انتهای آسمان خویش تنهاست...
و قلب من نیز چون شبهای بی ستاره تنهاترین تنهاست.
در این شبهای غم انگیز تنهایی و بی قراری...
که من با ماه این مونس و ناظر شب زنده داریهای خویش نجواها دارم...
کجاست آن اهل دلی که شبی را با دل سوختۀ ما به صبح رساند....
و بزم و شادی را به یکباره با تمام حلاوت و شیرینی به وجودم سرازیر کند....
تا آسمان خزان زدۀ نفسهایم را به دشتی از شقایقهای همیشه بهار گره بزند...
و من همچنان در انتظار ملکۀ سرزمین دل ...
تا مرا همراه خود به فراسوی ماه ، به بزم ستارگان ببرد....
تا کویر دلم را نوید طراوت و سرسبزی دهد.
اما باز دلم تنهاست و دوست دارم برایش بنویسم...
چون پر از دردم ، پر از رنج و نامرادیهای زمانه....
پر از دغدغه های روزگار.
می نویسم که چگونه در تنهایی هایم به اشکهای همیشه همراهم...
به این لشکر زلال و زیبا که از ضمیری پاک متولد می شوند....
تا یاوران لحظات رنج و تنهایی من باشند ... پناه می برم!!!
اما باز با این همه تنهایی امیدوارانه به دیدار تو خرسندم.
ای عشق، ای منجی جاودانه ، ای همیشه ماندگار ،
با من بمان برای همیشه.
چرا که با این همه تنهایی، تنها به امید وصالت تا آخرین روز
حیات جاودانه خواهم زیست.
آری، آنگاه که آدمی را اندیشه ای جز مرگ نیست ....
عشق تنها بهانه ایست برای دوباره زیستن.
سلام ............. خیلی زیبا و دلنشین می نویسید .. به من هم سر بزنید افسون جون ..
با تبادل لینک موافقی؟
بای
افسون عزیزم بسیار زیبابود.
گلم تو که قشنگتر از من مینویسی.
موفق باشید
زیبا نوشتید
اما چرا اینقدر تـــــــــــلــــــــــــــــــــخ؟
سلام افسون جون
هر کس که تنهایی را بشناسه می دونه و می فهمه که چی نوشتی
مثل همیشه زیبا بود افسون
اگر بها نه ایی هم در کار نبود چی؟
افسون جان خیلی خوشگل بود
بوس بوس باییییییییییییییی