حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

حکایت

 سلام  

ببخشید  بچه ها ایراد گرفتن چرا طوری مینویسی که ماها نمیتونیم بخونیم   

 اونای که زیاد اهل کتاب خوندن هستند از بعضی نویسنده ها خوششون میاد از بعضیا نه یا  اونای که شعر دوست دارن  از بعضی شاعرا خوششون میاد از بعضیا نه   

چرا  چون نگارش ها با هم فرق میکنه  

یکی خوب مینویسه یکی بد  ولی هرچی باشه مینویسه  

حالا وبلاگ همین طوره من نوشتنم این طوری بده به بزرگی خودتون ببخشید   

 میگن یه جای دونفر  برای مردم نامه مینوشتن  هرکدوم ده سکه میگرفتن بابت نوشت نامه  یکی از این دو نفر  ده سکه دیگه مینوشت که اون نامره بخونه ولی اون یکی نمیتونست نامه خودش رو هم بخونه  چشمک این مجتبی بهم گفته بود  

 

ولی اصل حکایت   

 

میگن روزی شخصی  از خدا خواست  بدترین بنده خودش رو نشونش بده  و بهترین  رو   بهش گفتند برو بالای فلان کوه تویه یه غاری یکی میبینی اون بدترین  بنده خداست  

مرد از بیابان ها کوهای زیادی میگذره تا به اون کوه برسه از اونکوه بالا میره یه پیر مرد زاهدی رو میبینه مشغول عبادت بود اروم گوشه ای میشین منتظر میمونه  ظهر میشه کلاغی برای اون مرد زاهد اناری میاره  زاهد عنار رو به دو نیم تقسیم میکنه  نصف رو  میزاره همون جا نصفه دیگه انار رو میخوره  و رو به مهمان خودش میگه ای مرد این انار رو نخور چون شاید فردا کلاغ برای من انار نیورد  اون گذاشتم برای روز که کلاغ اناری نیورد تا  اون بخورم از گرسنگی نمیرم  

 

مرد  از ان غار میاد بیرون  با خودش میگه بد ترین بنده خدا این بود بهترینش کیه بهش میگن بروی توی فلان صحرا بهترین بنده من رو میبینی مرد میره تا  به اون صحرا برسه   یه چوپون میبینه  

 

با اون چوپان هم راه میشه تا ظهر که وقت نهار میشه چوپون سفره ای پهن میکنه عصای  که داشت  بالا سرش میچرخونه میگه خدا گشنمه بهم غذا بده  پرندگان همین طوری سرازیر میشند   ار کدومشون چیزی برای اون چوپون میزارن سر سفره  

 

چوپونم میشین به مهمونش میگه  بفرما  شروع میکنن به خوردن   غذا که تموم میشه  چوپون مونده غذا رو میریزه تو بیابون سفرشو تا میکنه مرد ازش میپرسه اینارو بر نمیداری چوپون میگه نه چرا میگه برای روز مبادا  

میگه  من هروقت گشنم میشه عصام رو توی هوا تاب میدم خدا برام محیا میکنه  دلیل نداره نگران باشم  

 

حالا شما ها چه برداشتی میگ از این اتفاق  میشه بگید ؟ 

 

دوستان  لطفا بگید چرا اون   زاهد بدترین ادم  اون چوپان بهترین بود  ممنون میشم ؟  

 

این رو توی مجله موفقیت خونده بودم اون طوری که یادم بود نوشتم  از نگارش  شاید دور شدم ولی از اصل اصلا    بازم شرمنده  

 

آبدارچی ( آقای حکایتی )

 

نظرات 13 + ارسال نظر
یاسمن شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 13:39

هورااااااااااااا بازم اول

هوراااااااااااااااااااا ؟

ملوســـــــــک شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 13:48

یاسمن جون یعنی تو هیج نظری غیر از این نداری
نظراتت تکراریه سعی کن بروزش کنی چشمکککککککککککک
منم نظر خاصی ندارم هق هق هق
ولی قشنگ بود بهنام جان چشمک

سلام
ملوسک خانومی من یه سئوال پرسیدم یه بار دیگهبخونید جواب میخخوام ولا در یک خط

ممنون میشم

یاسمن شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 13:51

زیبا بود بهنام و برداشت من از این حکایت اینه که انسانها همیشه باید به کرم و لطف خدا امیدوار باشن . خدا هیچ گاه بد بنده اش رو نمیخواد و همیشه به یاد بنده اش هست پس هیچ گاه نباید نا امیدی به خودمون راه بدیم . زیرا ناامیدی بزرگترین گناه است .

صوفیا شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 13:57

اولی ه خدا ایمان داشت و توکل دومی نه!

صوفیا شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:01

بر عکس نوشتم!!!!!!!

مترسک شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:04 http://matarsaktanha.blogsky.com

درود
زاهده قبول نداره که خدا روزی رسونه و بنده و مخلوق هیچ هستند اما چوپونه به اینکه خدا روزی رسونه رزق و اینج.ر چیزها دست خداست و تا فردا هم خدا کریمه
راستی یه سر به مترسک بزن خوشحال میشم

مارال شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:24

سلام
والله هر چی میگم چی بگم که نمیگن که چی بگو ولی خب تبریک عرض میکنم اقایه ..............بهنام
امیدوارم که همیشه موفق باشی ولی من در عجبم که چرا همه نظرایه شما رو خانمها میدن

افسون شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:30 http://naghmehehasrat.blogfa.com/

سلام بهنام حکایت جالبی بود
به نظر من برای این مرد زاهد رو بد دونست که خدا همیشه میگه از هر دست بدیم از همون دست میگیریم کسی که به لطف و کرم خدا امیدوار باشه نباید از بخشش آنچه که داره بترسه مشکل زاهد این بود که ناامید بود و به لطف و بخشش خدا شک داشت
اما چوپان با امید زندگی میکرد و زمانی که می بخشید به لطف و کرم خدا امید داشت و می دانست که خدا روزی دهنده است

سلام

افسون خانومی منظور نویسنده فقط این بوده که اون زاهد به قدرت روزی رسانی خدا شک داشته نویسنده حرفی از بخشندگی نزده بود

شبنم شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 15:02 http://www.forsythia.persianblog.ir

خب خب خب
بالا خره بهنام یک حرفی زدی که ادم متوجه بشه چی نوشتی
دوما به نظر من ادم باید هم بخشنده باشه هم زاهد یک بنده خوب بنده ای که همه چیز و با هم داشته باشه
و خدا به نظر من هرکیو که افرید دوست داره پس هرکسی هم که مخلوقات خدارو دوست داشته باشه بیشتر مورد توجه خداست چون خدا مخلوقاتشو خیلی دوست داره
در کل به نظر من خدا هم انسان بخشنده رو دوست داره هم انسان زاهد اما خب همه چیز باید در کنار هم باشه یعنی مثلا کسی که نماز نمیخونه واقعا مسخره اگر بخواد روزه بگیره چون هم به حرف خدا گوش داده هم گوش نداده و این یعنی خودشو
مسخره کرده پس همه چیز در کنار هم باید باشه تا خدا بنده هاشو دوست داشته باشه

اما به نظر من ادم باید غیر از سخاوت اخلاق هم داشته باشه قابل توجه نویسنده این پست انقدر کلاس نگذارررررررررررررررررررررررررررررررررررررر ایششششششششش
بهنام دقت کردی اومدی چت نغمه چه قدر زود بهت همه چیز بر میخوره اقا این روم پاستوریزه ادم هاش پاستوریزه تو که دیگه عین اوننها نشو
ایشششششششششششششششششششششش

سلام
شبنم بیشتر بحث سر روزی رسوندن خدا و این که خدا خواسته همرو اجابت میکنه هستش زیاد ربطی به بخشندگی نداره

دوست دارم یه مدت پاستوریزه باشم اشکالی داره ؟

شبنم من عادت کردم با هرکسی مثل خودش با توی هر محیطی مثل خودش حرف بزنم نظرم بگم شوخی هام بکنم

اگر امدم روم دیگه حتما همون بهنام شیطون میشم که بودم چشمک

گفتم اگر

[ بدون نام ] شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 15:18

ایشششششششششششششششش بهنام خوبه ادم تو هر محیط و تو هر شرایطی عوض نشه بعدم اره پاستوریزگی اصلا بهت نمیاد

شادی شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 17:14

به نظر منم اون زاهد به لطف و روزی رسانیه خدا امید نداشته اما اون چوپان به بخشش خدا ایمان داشته.
موفق باشید بهنام خان

حمید شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 17:48

مارال حرف قابل تاملی نوشته ابدارچی
دقت کردی بهش؟
ضمنا پاستوریزگی هم اصطلاح جالبیه.
هر که را کو واماند از اصل خویش
...........


عدد یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:12

دوستان تمامی حرف ها رو زدن. در ضمن قبلا در این مورد با هم دیگه بحث کرده ایم.چشمک

بزرگترین گناه نا امیدی است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد