حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

واسه بچگی همه ی آدم بزرگا

.تو بچگی بهمون یاد دادن وقتی به یه بزرگتری رسیدی،تو اول سلام کن؛

  اما نگفتن وقتی بزرگ شدی مجبورت می کنن به کوچیکتر از خودت سلام کنی.

.تو بچگی می گفتن اگه گناه کردی اول به خدا بگو و ازش معذرت بخواه بعد هم به پدر و مادر؛

   نگفتن وقتی بزرگ شدی و یه گناه کردی پشت بندش گناه کن و تو پیری از خدا طلب مغفرت کن.

.تو بچگی یادمون دادن آسمون آبیه، دریا هم آیه؛

   ولی نگفتن اگه تو جوونی دریای دلت سیاه بشه آسمونتنم سیاه میشه مثه شب.

. تو بچگی وقتی می خواستی از چراغ راهنمایی رد بشی، می گفتن اول به چپ نگاه کن بعد به راست؛

   اما نگفتن تو جوونی پشت چراغ قرمز ایمان بالا رو نگاه کن یا جلوتو.

.تو بچگی فراوون دعوا می کردی، بعدش سریع آشتی آشتی؛

   اما نمی دونستی تو جوونی یه دعوا می تونه زندگیتو از هم بپاشه.

. تو بچگی تنها عذاب وجدانت ننوشتن مشق شبت بود؛

     نمی دونستی تو جوونی ممکنه عذاب وجدان باعث خود کشیت بشه.

. تو بچگی می دویدی می دویدی ولی مطمئن بودی یکی همیشه کنارت یا پشتت وایساده که

    اگه افتادی بگیرت؛اما تو جوونی همه جات رو خالی می بینی.

. تو بچگی اگه به مداد رنگی دوستت حسودیت می شد می رفتی خونه یکی بهترشو می خریدی؛

     نمی دونستی بعدا اگه به چیزی حسودیت بشه،اونو از دست کسی که دارتش در می آری

     یا می  دزدیش.

. تو بچگی اگه به دختر همسایه ات می گفتی سلام، بابات می گفت آفرین پسرم اما به همه سلام نکن ؛

     اما تو جوونی اگه به دختر همسایه گفتی سلام اولش بابایه دختره میاد دعوا بعدشم یه هفتگی زنت

      می دن.

. تو بچگی اگه با دیدن کارتون تلویزیون خسته می شدی و ولش می کردی؛

     حالا اگه 24 ساعت آسمون ذو ستاره هاشو بشماری خسته نمی شی.

. تو بچگی اگه دلت می خواست یه آدم بزرگ بشی حالا می بینی که هنوز ؛

    راحت بازه چون نصف مسیر رو طی کردی، چون تو انسانی، چون تو می تونی، چون

    تو خدارو داری.

 

  

     ب.و   _/\//\/

داد زدن روی آب….!

تا کی با کلماتی که می نالند ،کلماتی که فریاد می زنند

کلماتی که وحشیانه آواز می خوانند ،کلماتی که حزن خشن خود را می سرایند

بازی کنیم........

تا کی خواستهامان را با یکدیگر تقسیم کنیم.؟!

پس کی مجالی برای خود یاببیم.؟!

پس کی آسمان را ، پهنه یکویر را برای خود برش دهیم.؟!

پس چه زمانی سر بر زمین خود بنهیم و زمان را از بند بودن آزاد کنیم......

......؟!                       

        ب.و      _/\//\/

حرفای دلتنگی

به قلبم نتونستم یاد بدم که نشکنه ولی یادش دادم وقتی شکست با لبه تیزش دست اونی رو که شکسته نبره.

از بازی هفت سنگ بدم میاد

میترسم اینقدر سنگ رو سنگ بزاریم که دیوارسنگی بینمونو بگیره......

بیا لی لی بازی کنیم تا با هر رفتنی دوباره برگردیم.....

عاشقانه

آمده ام تا بگویم دستانم گرچه از تو دورند

قدمهایم هنوز فرش خانه ات را حس نکرده است

چشمانم حتی به یک بار پلکی تورا ندیده است

اما دلی دارم به اندازه عشق

دلی دارم که می تواند صاحب تو شود

می تواند صاحب تمام تو شود

می تواند اگر تو بخواهی

اگر تو ...

سایه روشن

الان که داشتم نوشته های بقیه رو می  خوندم متوجه شدم

که یه بار هم بیاید حرفایی که تو زمان نومیدی نشتید رو آپ کنید....

این یکیشه  مال  دوران زجر روحیه...

     

من هستم بهراد با قلبی خالی از ایمان با سری خالی از شور

با دستانی خالی از دستی یاری دهنده ،با خدایی که آنرا در

تاریکی زنگاروار درونم کشته ام ،با ذهنی که آنرا اسیر پوچ کرده ام

با نگاهی فراسوی عالم اما تهی از یک لحظه درنگ.

گناه از بیشه ی رگهایم بیرون می خیزد اما من آن گناه کار نیستم

دروغ را دوست می دارم بدون آنکه بدانم دروغ بود آنچه بخود گفتم

گول می زنم وجور پیر تنهایم را.

عرق زردی بر بدنم نشسته است.خدا دیگر مرا نخواهد بخشید اگر خدایی باشد.

چگونه می شود مرگ خودت را توجیه کنی که مرگ من با بقیه مرگها فرق داشت.

سرشت

وقتی ادمها میخوان یه جوری متفاوت باشندسعی می کنند خودشونو گول بزنن.امانمیدونند این تفاوت زیاد طول نمیکشه وچهره واقعیشون رو میشه هرچنداگه دلشونم از سنگ باشه بازم نمیتونه یه جای بلاخره ذاتشونشون میده .  این همون احساسیه که تو وجود بهترین مخلوقات خداوندهست پس سعی کنیم از خودمون دور نشیم.

زیبا

نمی دونم چرا دنیا اینطوریه

یه روز نگاه می کنی می بینی اینقدر آدم درو برت هست که نمی دونی کدومشونو بیشتر دوست داری

اینقدر درو برت شلوغه که خودتو گم می کنی

اینقدر آدما زیاد می شن که فکر می کنی کی هستی

ولی یه روز می بینی هیشکی درو برت نیست

همه رفتن

تو موندیو خودت

فکر کنم این جواب مغرور بودن آدماست

خدایا چرا دنیا اینطوریه

به قول دکتر شریعتی می گه دنیارو بد ساختن و .......

پازل زندگی

    زندگی هر آدمی مثل پازل می مونه پر از تیکه های مختلف. که هر کسی به طریق خودش اونو کامل می کنه. گاهی پازل آدما با هم قاطی می شه. سرمونو می ندازیم پائینو تند تند برای اینکه از بقیه عقب نمونیم شروع می کنیم به انتخاب تیکه ها. سعی می کنیم بیشتر تیکه برداریم و هر جور که شده همرو تو پازلمون جا بدیم. یه دفه می بینم دیگه جایی واسه گذاشتن تیکه جدید نداریم در حالی که دو تا تیکه اضافی را محکم تو دستامون نگه داشتیم . اوقته که از روی پازلمون بلند می شیم در حالی که فکر می کنیم کاملش کردیم. بهش که نگاه می کنیم میخوره تو ذوقمون . اینقدر تیکه تو پازلمون اضافیو اشتباهیه که اصلاً شکل پازل تغییر کرده . بر می گردیم به عقب به تقویم پشت سرمون نگاه می کنیم . بهار، تابستون، پائیز، بهار...... و ... و ...و .... چهل سال ، وقتی به جلو نگاه می کنیم می بینیم که نه تنها نتونستیم پازلمونو درست کنیم، پازل خیلیارو ناقص کردیم.....

مناجات

خدایا اون قدر گناه دارم به اندازه تک تک برگایی که تو پاییز از شاخه ها سرریز میشن و من از شمردنشون عاجزم

اونقدر حرفاتو نادیده گرفتم تا هر بلایی سرم اومد افتادم تو چاه باز به حرفت نرفتم که نرفتم حالا که بیچاره و درمونده شدم اومدم سراغت بهم بگو بگو خجالت نمی کشی

ستاره ها چراغای آسمونن اما من حتی اونارم نگاه نکردم و افتادم تو  تنهاییوجودم

خدایا یه دل پر درد دارم که فقط می تونم به تو بگم با هر زبونی حتی بی زبونی

می دونم هر کاری کردم هر بلایی سرم اومده مقصر خودم بودم اما می دونی که این غرور لعنتی اجازه نداد من از بزرگی تو غافل موندم 

خدایا می خوام منو به خاطره کرده ها و نکرده ها داشته ها و نداشته ها شنیده ها دیده ها ببخشی

تو ستارالعیوبی...

عاشقانه

از سر انگشت تو باران می چکد وقتی دریای ترانه را برایم پهن می کنی

سکوتت پر از آواز می شود وقتی گلدان خالی خانه آفتاب را می جوید

من چه کنم که به تو دل بسته ام

ای آبی فوار

جرم من چیست که به هر سو می کنم جز قاب تو روی طاقچه سبز آرزو

چیز دیگری نمی بینم

می خواهم مال من باشی

که اگر باشی دستبند دل را به انگشتان بی هوای تو زنجیر می کنم

نوشته شده  : توسط مهسا

شناخته شدن یا نشدن (۲)

سلامی دوباره

چند تا نکته خواستم در مورد مطلب ابدارچی عزیز بنویسم.

1-فکر میکنم اولین اصل  هم در چت و هم در جامعه ( بجز جامعه فعلی ایرانی!)آزادی افراده! من نه میتونم کسی رو به خاطر رو کردن همه مشخصاتش سرزنش  کنم و نه کسی رو به خاطر مخفی کردن اطلاعاتش! باید به آزادی همدیگه احترام بگذاریم!

2- آبدارچی عزیز این روش برخورد ما با دیگرانه که تعیین میکنه اونها چه برخوردی با ما داشته باشن، چه انتطاراتی داشته باشن ، به ما دلبسته بشن یا نشن ،به ما امیدوار باشن یا نباشن...

در مثالی که خودتون زدین شما میتونستید جوری با دگیران برخورد کنید که کسی دور وبرتون پیدا نشه! این  شمائید که تصمیم میگیرید که کسی دور و برتون پیدا بشه، بمونه یا بره (دو سه تاشون رو از دور بر خودم دور کردم  ولی  یکیشون رو نگه داشتم).من همیشه سعی کردم جوری برخورد کنم که کسی خیال و تصور بی پایه برش نداره!

3-باز هم بر طبق گفته شما ممکنه کسی مثلا عاشق من بشه. یا من مطلع میشم یا نه فقط توی افکار و خیالات خودش عاشق من شده و من هم خبر ندارم! در حالت اول مطمئن باشید من همه چی رو راست بهش میگم و اصلا نمیذارم این اتفاق بیفته !!!در حالت دوم هم اگر چیزیه که فقط خودش میدونه و من اطلاعی ندارم که ...

4-بی اعتمادی چیزیه که در جامعه ما  وجود داره و علت رو هم خودتون با خوندن صفحه حوادث روزنامه ها میتونید پیدا کنید! چت هم یک جمع کوچیک از همین جامعه اییه که  توش زندگی میکنیم و خود شما گفتین که یک نفر اومده و تمام اطلاعات یک خانوم رو توی چت بر ملا کرده! قطعا تعداد افراد با معرفتی که توی چت نغمه میشناسم خیلی بشتر از بی معرفتاشه ولی؟

بذاریم هر کسی هر جوری که دوست داره برخورد کنه با این موضوع!

نامردی

سلام

   یه روزی روزگاری یه مسافر گذشت از دروازه دلم .پیاده قدم می زد تو جاده وجودم. هر جا که پا می ذاشت عطر قدماشو جا می ذاشت. مسافر به همه جای وجودم سفر کرد. به هر جا که می رسید فریاد شادی می کشید چون به نظرش چیزاییرو می دید که انگار هیچ وقت ندیده بود. وقتی به رگ و خونم رسید گفت این دریای عشقه من عاشقه ذره ذرشم و چه شیرینه شنا تو این دریای عشق. تصمیم گرفت که بمونه. برای خودش تو قلبم یه خونه ساخت. یه خونه که همیشه توش احساس آرامش می کرد. اینو همیشه و هر شب به خدای خودش می گفت.حالا دیگه آینه وجودم چشمای اونو بودو بس. حالا دیگه آسمون قلبم همیشه آفتابی بود که مبادا از خواب بیدار بشه و چشماش هوای ابری دلمو ببینه و دلش بگیره. حالا دیگه همه وجودم خوشحال بود چون خیلی وقت بودن که یه همچین مهمون عزیزی نداشتن. تا اینکه یه روز وقتی با تمام وجودم احساس می کردم قلبم  به سر و سامون رسیده، مسافر وسایلشو جمع کرد و رفت و قلب کوچیکمو تنها گذاشت. با اینکه بی خبر رفته بود اما برام یه نامه گذاشته بود  اینجا دیگه برام تکراری شده میرم به دیاری جدید. قلبم شکست چون همون موقع مسافر دروازه دلمو محکم به هم کوبید اما صدای من تو این صدا گم شد. آی مسافر کلید قلبم................

این حرف دلم بود حرف دل دل دل

فردای دلهره آور

سلام  دوستان  بهراد 

برگشتن  برای همیشه! 

فعلا  کوتاه  کوتاه

کی میشه  کی  یکی از راه برسه  زنگ بزنه..................

در ووا کنی بگهههههههه   پخ    ..............  از تعجب  حیرت کنی.............

خدای  من باورت نشه   باور  نکردنی باشه  که خودشه   خودش  ............

نغمه  هم   خاطره ایست   بی بیش و کم

بدرود  ای نور ستارگان

چت چت چت

سلام

روز های اولی که پام رسید توی چت برام جالب بود

بچه هم بودم این جزابیت  و جالب بودن چت رو دو چندان میکرد

الان دیگه برام نه جذاب هستش نه جالب البته احترام به دیگران رو سعی میکنم همیشه برام جذاب باشه و جالب  برای همین احترام رو دارم البته بماند که به قول برو بچه های قدیم  انقدر چت کردم که بدون توهین کردن میتونم به طرف کاملا بی احترامی بکنم به قولی  برم رو مخش البته میگم بدون کوچکترین بی احترامی  بی احترامی میکنم  چشمک  چطوریش رو خودم نمیدونم

خب بگذریم  بریم سر موضوعی که باعث شد بیام این پست رو بنویسم  نوشته مهراوه بود  اونم سر یه جملش (( البته یه اصل رو همیشه رعایت کردم و اون صداقت بوده- چیزی که خیلی بهش پیابندم-. هیچوقت سعی نکردم اطلاعات غلط بدم یا کسی رو سر کار بذارم یا اذیت کنم ))

اصلی که همه فراموش میکنن  اولین چیز فکر میکنید  اطلاعات غلط ندادن اطلاعات خودش اخره بی صداقتیه  چراشو میگم داغ نکنید  میدونی چند نفر عاشقت شدن و به خودشون گفتن خب تحمل میکنیم بلخره یه روزی خواهد گفت  یا با خودشون گفتن .....  نمیخوام بحث زیاد باز بشه  ولی خودم رو مثال میزنم روز های اولی که توی نت بودم

بزارید جریان کامل خودم رو بگم 

من وقتی وارد نت شدم

تازه ازدواج کرده بودم .  ولی یه جای دیگه چت میکردم مثل یاهو تا با سایت روزی اشنا شدم اونم از سر عکس مهدوی کیا   دونبال عکس اون میگشتم که پام  خورد به سایت روزی  یه کم مزه مزش کردم دیدیم  چه خوش مزه هستش نشستم همشو خوردم  که شدم این بهنام

خلاصه منم فکر میکردم نباید  خودم رو معرفی کنم گذشت گذشت تا به خودم امدم دیدم سه چهار تا معشوقه پیدا کردم راستشو بخواهید بدم نمیمد ولی خوب دوستم نداشتم کسی بره سر کار  همون صداقت برای همین بی خیال شدم دو سه تاشون رو از دور بر خودم دور کردم  ولی  یکیشون رو نگه داشتم چون خبر بهم رسیده بود این  تا وقتی بهاته که خر نشدی چنان بدون خر شدی بی خیالت میشه یعنی یه طوری مرض داشت  خلاصه تا این شد که تحمل نکردم برنامه ریزیا کردم که خودم رو معرفی کنم  چرا چون با خودم حداقل صادق بودم دوست نداشتم کسی رو سر کار بزارم ولی ناخواسته خیلیا داشتن میرفتن سر کار  برام سخت بود

گذشت تا یکی از بچه ها توی عمومی به اونی که باید میگفت درومد گفت بابا خره این بهنام که  تورش کردی خودش زن بچه داره  یارو داد میزد

تا امدم به خودم بیام دیدم ادم بده نت من شدم چرا مارو سر کار گذاشتی  این سئوال خیلی ها بود

ولی هرچی میخواستم توجیه کنم نشد  بابا من با کسی کاری داشتم من که همیشه میگفتم بی خیال من من به درد نمیخورم ولی اونا همون امید رو داشتن که اولش گفتم بعد اتفاق های دیگه برای یه چند وقتی چت کردن حرام دشه بود ولی خب ادامه دادم

اینه ادم خودش نمیخواد ولی دیگران این درک نمیکنن  . شما میخوای نا شناخته باشید ولی دیگران این رو درک نمیکنن  میمونن به امید روزی که بتونن  نظرتو جلب کنن  شما ها ( منظورم دخترا ) دلایل بسیاری دارید  برای این که مخفی بمونید  بهتون حق میدم برای امنیت بیشتر برای ابرو داری برای شرایطی که یه عمره توش زندگی کردیم  که مثلا کسی ندونه اسم  خواهرت چیه یا اسم خانومت چیه یا اسم دخترت چیه  اینا اون شرایطه که دخترا رو از معرفی کردن دور میکنه

ولی فکر نکنید داری صداقت به خرج میدید  میتونید با خودتون رو راست باشید ببینید اون ژسر که به حرف شما گوش میکنه چرا داره این کار رو  میکنه  به خاطر این نیست که شاید روزی مختو بزنه

تموم بقیش رو میزارم خودتون در موردش فکر کنید

ولی خب چند روز ژیش یکی از اقایون محترم امد توی روم و راز های یک زن رو تا حدودی بر ملا کرد  برام خیلی سخت بود به مسترم گفتم چرا گذاشت میگه توهینی نکرد  مبنای بن شدن توی نت توهین کردنه  ولی بدونید اون خیر مستقیم نهایت توهین رو کرد نهایت بی معرفت بازی نهایت پست بودن  نهایت .....  هر چی دوست داشتید جای نقطه چین بزارید که کمشه

پس بهتون صد در صد حق میدم که خودتون رو قایم کنید ولی حق نمیدم که بگید صادق هستید

این همه یو نوع .....  زیاد حرف زدم

من سرم پایین هستش تایپ میکنم  غلط زیاد دارم جمله هام بدون نقطه هستش  سعی میکنم همون طوری که فکر میکنم بنویسم توی فکرام جای برای نقطه وجود نداره  پس افکار من هستند چیزهای دارید میخونید بدون کوچک ترین کم یا زیادی  عادت ندارم بر گردم درست کنم نوشته هام رو  برای همین اگر هفته دیگه بخونمشون باورم نمیشه اینا مال من بودن  چشمک

آبدارچی ( فردا میخوام در مورد جنبه بنویسم کسی نظری نداره )‌