حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

پازل زندگی

    زندگی هر آدمی مثل پازل می مونه پر از تیکه های مختلف. که هر کسی به طریق خودش اونو کامل می کنه. گاهی پازل آدما با هم قاطی می شه. سرمونو می ندازیم پائینو تند تند برای اینکه از بقیه عقب نمونیم شروع می کنیم به انتخاب تیکه ها. سعی می کنیم بیشتر تیکه برداریم و هر جور که شده همرو تو پازلمون جا بدیم. یه دفه می بینم دیگه جایی واسه گذاشتن تیکه جدید نداریم در حالی که دو تا تیکه اضافی را محکم تو دستامون نگه داشتیم . اوقته که از روی پازلمون بلند می شیم در حالی که فکر می کنیم کاملش کردیم. بهش که نگاه می کنیم میخوره تو ذوقمون . اینقدر تیکه تو پازلمون اضافیو اشتباهیه که اصلاً شکل پازل تغییر کرده . بر می گردیم به عقب به تقویم پشت سرمون نگاه می کنیم . بهار، تابستون، پائیز، بهار...... و ... و ...و .... چهل سال ، وقتی به جلو نگاه می کنیم می بینیم که نه تنها نتونستیم پازلمونو درست کنیم، پازل خیلیارو ناقص کردیم.....

نظرات 7 + ارسال نظر
آبدارچی یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 20:23

واقعا کیبورد زیبای دارید (‌همون قلم خودمون میشه ) چشمک
من توی این موندم این کلمات رو اینا چطوری سر هم میکنن همچین جملاتی ساخته میشه واقعا زیباست منتظر بعدیا هستیم

بر می گردیم به عقب به تقویم پشت سرمون نگاه می کنیم . بهار، تابستون، پائیز، بهار ... کاش زمستونم بود من دلم لک زده برای زمستون برای فرار از این گرمای تن سوز اهواز

من یه عمره پازل زندگیم بهم ریختست ولی از روداریم نگاهش میکنم لذت میبرم میگم به به چه پازلی
شدم جریان سوسکه از دیوار بالا میرفت مامانش میگه قربون دست پای بلوریت بشم من چشمک

به ایمد دیدار مجدد شما

رضا یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 21:56

رضا یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 22:06

راسش اینقده هول شدمکه تا اسممو نوشتم زدم رو اینتر.
و اون جور شد که میبینین.
راسی اینقده کفرم در میاد از این دکمهه.
زیبا این تصور و نثر قشنگ منو برد تو وای خودم.
ممنونمه منو تو فکر بردی.
اره والا منم فکر دارم ینی میتونم فکر کنم .و راستش رو بخای میخام که فکر کنم.
ممنون از تلنگرت.
ولی اینبار یواشتر خوب؟
مرسی

افسون یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 23:12 http://naghmehehasrat.blogfa.com/

زیبا جان متنت خیلی جالب و با محتوا بود

نمی دونم چرا آدم هر کاری میکنه بازم نمیشه همه ی تیکه های این پازل رو کنار هم و مرتب چیند انگار همیشه قراره یه تیکش نامیزون باشه نمی خوام جنبه ی بدشو در نظر بگیرم چون اینم خودش یه تنوع و یه سرگرمی تو زندگیه که آدما همیشه یه جورایی سرشون گرم باشه به کنار هم قرار دادن این تکه های پازل زندگی اما امیدوارم که هممون بتونیم خوب از پس چیدن این تکه ها بر بیاییم

موفق باشی دوست گلم نازنینم

پونه یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 23:52

به گذشته که نگاه میکنم یاد خنده ها گریه ها سختیها سر در گمیهای گذشتم میوفتم که توی اون شرایط چقدر شاد یا مضطرب بودم ولی حالا با خوندنشون یه لبخند می زنم و به خودم می گم یادته چه روزهایی بود وقتی شاد بودی فکر می کردی همیشه شادی وقتی غمگین فکر می کردی خدا نمی بیندت و فراموشت کرده ...
خدایا کمکم کن توی هر شرایطی هر موقعیتی از این زندگی پر از بالا و پایین به تو توکل کنم و دل پر از تب و تابو رو با یاد تو آروم کنم و همیشه یادم باشه که تو هستی تو می مانی و خواهی ماند...


قشنگه! امیدوارم همیشه احساساتت اینقدر زیبا باشه!

صوفیا دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:44

هم از خوندن نوشته های شما لذت بردم هم از خوندن نظرات بچه ها 1 هم کلی از هول شدن رضا !چشمک

Mobina یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 20:17

خیلی زیبا و تاثیرگذار بود
شاید باید بگم،نه قطعاً باید بگم همین عمق کلمات و واژگان که از کنار هم قرار گرفتن باعث امید، شادی،عشق و ... میشه توانستم بدون توجه به حرف های اطرافیانم به جایی که میخواستم برسم
❤️

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد