حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

درددل

نمی دانم چگونه باید با آنکه دوستش داری بمانی ، بمانی و مجنون هم بمانی ،

مجنون تر از یک عاشق دیوانه ولی میدانم که من مجنون ترینم

نمی دانم اشک ریختن از غم دلتنگی و غصه دوری چگونه است و چگونه باید برای

آنکه دوستش داری دلتنگ شوی اما میدانم که من دلتنگترینم.....

نمیدانم قلبی که عاشق است چگونه باید اثبات کند که عاشق است، و یا دلی که در

گرو دلی دیگر است چگونه باید از آن مهمان نوازی کند اما میدانم که من

خوشبخترینم...

نمی دانم که آیا می دانی بعد از تو من شکسته ترینم ؟

آری بدان که بعد از تو من بدبخت ترینم.....

نمی دانم چگونه باید با تو باشم ، چگونه باید راز دلت را بیابم ، و چگونه باید لحظه های

عاشقی را سپری کنم اما بدان که من داناترینم...

نمی دانم که آیا میدانی بعد از سفر کردنت ، همه لحظه های زندگی من سرد و بی

حوصله می شود ؟ آری بدان که من در آن زمان تنهاترینم....


ثروتمندان این گونه می اندیشند

سلام  

دیروز همین موقع ها بود گفتم میخوام وبلاگ رو آپ کنم برای همین کتاب رو باز کردم مجتبی برام خوند من نوشتم  "

ارزش مدرک دانشگاهی حتی از یک بلیط سینما هم کمتر است ،زیرا با داشتن یک بلیط ،لااقل میتوان با دین یک فیلم  سرگرم بود،اما با مدرک تحصیلی دانشگاهی نمیتوان وارد گود زندگی در اجتماع شد . " 

 

جالب بود  چون زیرش نوشتم "ثروتمندان این گونه می اندیشند "  دوتا از دوستان برام  یادگاری گذاشتم که بدون مدرک جای استخدام نمیشن  

میخواستم زندگی نامه فورد رو بنویسم ولی دیدم بهتره   در مورد چیزه دیگه بنویسم  اون  یازده کارنامه تحصیلی سیاه  

و بعدن در مورد یکی از اینا به نام  هنری فورد   

 

1- تامس ادیسون (1931-1847) مخترع آمریکایی

کنجکاویها و نکته بینی های دوران کودکی ادیسون، هیچکس غیر از مادرش را تحت تأثیر قرار نداد. اولین معلمش اورا "خنگ و کودن" نامید. پدرش به این نتیجه رسیده بود که او "ابله" است و مدیر مدرسه به او گفته بود که: "تو هرگز در هیچ کاری به جایی نمی رسی" فقط مادرش به هوش و نبوغ نهفته ی او آگاهی داشت و از این رو به تعلیم و تربیتش همت گمارد. ادیسون از نوجوانی اختراعات خود را شروع کرد و در مجموع بیش از 1000 اختراع ثبت شده دارد که برای بشریت فوق العاده ارزشمند می باشد.

  

 2- آلبرت اینشتین (1955 - 1879) فیزیکدان آلمانی

پدر و مادرش بیم آن داشتند که مبادا فرزندشان عقب افتاده باشد زیرا تا 9 سالگی قادر به تکلم صریح و سریع نبود و بعدها نیز در پاسخ هر سؤال بسیار تفکر و تعلل می کرد. در دروس دبیرستانی هم به استثنای ریاضیات کارنامه بسیار بدی داشت به طوریکه بارها مسؤولین دبیرستان از او خواستند که مدرسه را رها کند و به دنبال کار دیگری برود. یک سال هم پشت کنکور انستیتوی پلی تکنیک زوریخ ماند. پس از فارغ التحصیلی از این دانشکده هم پیدا کردن شغل ثابت برایش مشکل بود. در همین دوران بود که او روی فرمولهای "فرضیه نسبیت" کار می کرد و بعدها با اثبات علمی آن جهان را به شگفتی وا داشت.

 

3- پابلو پیکاسو (1973 - 1881) نقاش اسپانیایی

علت اصلی عقب ماندگی پیکاسو در مدرسه این بود که او از انجام هرکاری به جز نقاشی رویگردان بود. هنگامی که پدرش او را در ده سالگی از مدرسه بیرون آورد به سختی می توانست بنویسد یا بخواند. حتی معلم خصوصی اش هم که قرار بود اورا برای امتحانات دوره ی متوسطه آماده کند پس از مدت کوتاهی شاگرد تنبل خود را رها کرد زیرا پیکاسو تمایلی به ریاضیات و علوم دیگر نشان نمی داد. بعدها نقاشی را در مادرید و پاریس پیش خود دنبال کرد تا اینکه پس از چند سال توانست در جهان هنر و نقاشی دگرگونی های شگرفی پدید آورد.

 

4- وینستون چرچیل (1965- 1874) نخست وزیر انگلستان

این مرد که متشخص ترین و نامورترین فرد خانواده خود شد در دوران کودکی و نوجوانی آنقدر کندذهن و کاهل بود که پدرش همواره می گفت که او از اداره کردن خودش نیز عاجز خواهد ماند. گرچه به تاریخ و ادبیات علاقمند بود، اما از آموختن زبانهای لاتین و یونانی و ریاضیات دوری می کرد و اکثرا" شاگرد آخر کلاس بود. دو بار در امتحانات ورودی دانشکده نظامی "سندهرست" رد شد. بالآخره بار سوم با مجموعه نمراتی بسیار پایین و در حدود حداقل لازم توانست به دانشگاه راه یابد.

 

5- ج. ک. چسترتون (1936-1874) نویسنده انگلیسی

وی بعنوان یک بچه چاق و گوشتالود در مدرسه انگشت نما بود. در 8 سالگی هنوز قادر به خواندن و نوشتن نبود و آموزگارش روزی به او گفت: "اگر می توانستیم کله تو را بشکافیم به جای مغز، یک تکه ی بزرگ چربی و گوشت پیدا می کردیم" وی تا سن 15 سالگی همواره شاگرد آخر کلاس بود تا آنکه یک دوستی ثمر بخش با ئی سی بنتلی (که بعدها نویسنده شد) سرآغازی بر دوران شکوفایی ادبی چسترتون شد بطوریکه قبل از پایان دبیرستان به عنوان یک نویسنده چیره دست مورد قبول و تحسین عموم قرار گرفت.

 

6- چارلز داروین (1882- 1809) طبیعی دان انگلیسی

داروین نوجوان آنقدر در مدرسه تنبل بود که روزی پدرش به او گفت: "کار تو فقط بازی با سگها، گرفتن موشها و تیر و کمان بازی است. تو مایه ی سرافکندگی خانواده ات هستی" داروین پس از اینکه در امتحانات ورودی دانشکده پزشکی دانشگاه ادینبورو رد شد مدتی در شهر کمبریج بود تا اینکه در سال 1831 با کشتی "بیگل" عازم یک سفر دریایی شد. او این سفر را تبدیل به یکی از بزرگترین سفرهای اکتشافی و علمی کرد و از دستاوردهای ان نظریه تکامل را به بشریت عرضه داشت.

 

7- امیل زولا (1902- 1840) رمان نویس فرانسوی

در امتحانات کتبی دانشگاه سوربن در ریاضیات و علوم قبول شد ولی در امتحانات شفاهی ادبیات رد شد. دو ماه بعد در امتحانات ورودی دانشگاه مارسی شرکت کرد ولی نتایج امتکانات کتبی اش آنقدر افتضاح بود که دیگر لازم ندید در امتحانات شفاهی شرکت کند. از این شکست آنقدر سرخورده بود که در نامه ای که به یکی از دوستانش نوشت می گوید: "من یک کودن و نادان به تمام معنا هستم" بعدها زولا با نگارش رمان "نانا" و دیگر آثار با ارزش در زمره ی رمان نویسان بسیار توانا قرار گرفت.

 

8- جمال عبدالناصر (1970- 1918) رئیس جمهور مصر

عبدالناصر اولین رئیس جمهور مصر کارنامه تحصیلی چندان درخشانی نداشت. بین سنین 6 تا 16 سالگی فقط چهار کلاس را طی کرد. در دوران دبیرستان به دلیل دیدگاههای سیاسی اش همواره با معلمین خود درگیری های لفظی پیدا می کرد. پس از اینکه موفق شد وارد دانشکده حقوق شود، قبل از آغاز اولین دوره امتحانات، دانشکده مزبور را ترک کرد. سپس به دانشکده افسری راه یافت و با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شد. در سال 1952 در پی یک کودتای نظامی علیه ملک فاروق، حکومت مصر را جمهوری اعلام نمود.

 

9- هنری فورد (1947- 1863) اتومبیل ساز آمریکایی

فورد دوران مدرسه را با حداقل نمرات طی کرد. اصولا" فاقد استعدادهای علمی و ادبی بود. اما از همان عوایل جوانی هنگامی که ماشین آلات کشاورزی مزرعه ی پدرش را تعمیر می کرد، استعداد فنی خود را بروز داد. هنری فورد اولین خط تولید اتومبیل سواری را ابداع کرد و توانست با تولید انبوه (یا اصطلاحا" سری سازی) قیمت تمام شده را در حداقل نگاه دارد و بعبارتی دیگر "جهان را روی چرخ بگذارد"

 

10- ایزاک نیوتن (1727- 1642) دانشمند انگلیسی

کسی که شاید بتوان گفت بزرگترین متفکر تاریخ بشر است در نوجوانی اش هیچگونه نشانه ای از تفکر و نبوغ از خود بروز نداد. بیشتر اوقاتش را به کلنجار رفتن با دستگاههای مکانیکی می گذراند و فقط به این دلید اولیای او اجازه دادند به مدرسه بازگردد که در اداره کردن مزرعه خانوادگی از خود بی لیاقتی نشان داده بود. در مدرسه نیز در پایین ترین سطح قرار داشت و گویی در نوعی رکود فکری فرو رفته بود. اما یک دگرگونی فکری او را از این خواب بیدار کرد و تحقیقات و مطالعاتش در ریاضیات و فیزیک، جهان علم را در مسیر جدیدی انداخت.

 

11- جیمز وات (1819- 1763) مهندس اسکاتلندی

وات کودکی نحیف و ضعیف یبود و از این رو اغلب مورد آزار همکلاسیهایش قرار می گرفت. در دروس هم تحرک فکری و استعدادی از خودش بروز نمی داد. از این گذشته همواره از یک سردرد مزمن رنج می برد. اما هنگامی که به سن 13 سالگی رسیده بود تدریجا" آثار و علائم هوش و ابتکار و نبوغ در او آشکار گشت و بیشتر وقت خود را صرف علم هندسه می کرد. بعد ها با اختراع ماشین بخار توانست جهان را در سرآغاز پدیده ای به نام "انقلاب صنعتی" قرار دهد. 

  

 12- آبدارچی  

 

خیلی از افراد بالا  منهای  نفر دوازدهم که میدونم هیچوقت هیچی نشد دانشمندای بزرگی شدن و صاحب مدرک ولی زندگی هنری فورد برای من از همه جالب تره  به امید خدا در فرصت بعدی  فقط در مورد  هنری فورد مینویسم که هیچوقت مدرکی نگرفت میلیارد شد  چشمک   

 

آبدارچی ( چشمک )

مواظب دلت باش

فدای ان دل پاکت،دلی از جنس محبت وعشق....

حیف این دل است که بشکند،اگر همدم غم وغصه های دنیا شود....

حیف این دل است اگر که ناامید شود، اگر همنشین اشکهای بی گناهت شود....

دلت را اسیر بی وفاییها نکن، همیشه آرام باش، تادلت نیز ارام باشد....

دلت را دردام دل سیاه نینداز، همیشه شاد باش ، تا دلت مثل یک شمع نسوزد، مثل ستاره ای باشد درخشان، مثل خورشید باشد همیشه تابان....

مواظب دلت باش عزیزم ، قدر آن رابدان ، تو تنها همین دل را داری که اینک میتوانی به آن امید دهی ، رهایش کن از دام بی محبتیهای زمانه....

با دل یکرنگ باش تا با دلت مهربان باشند. بادل وفادارباش تا دلت را بازیچه قرار ندهند.

اگر میخواهی عاشق بمانی وهیچ وقت شکست نخوری با دلی باش که قدر ان دل پاکت را بداند.

مواظب دلت باش ، دلت را به اتش نکشند ودر غم روزگاررهایش کنند که از بازی روزگار خسته شوی.

دراین زمانه دلهای بی وفا فراوانند گل من دلت را درحسرت روزهای شیرین نگذار.

نگاهی به رنگ آبی آسمان ، دلی به وسعت عشق داشته باش.زیرا آسمان گاهی ابری ودلگرفته هست .لحظه ها همیشه آرام نیست ،گاهی بی صدا وگاه به رنگ غروب در یک هوای ابریست.

اگر میخواهی در کمین غمهای روزگار نباشی ، دلت را به خدا بسپار ، زیرااوست مهربانترین مهربانان.

دلت همیشه با او باشد.نترس او تنهایت نمیگذارد . بی وفایی نمیکند، ترکت نمیکند.دیگر نه غمی داری ونه لحظه تلخی.

ان موقع هست که دلت همیشه در پناه حضرت عشق میماند.

هوندا

 سلام

 

ارزش مدرک دانشگاهی حتی از یک بلیط سینما هم کمتر است ،زیرا با داشتن یک بلیط ،لااقل میتوان با دین یک فیلم  سرگرم بود،اما با مدرک تحصیلی دانشگاهی نمیتوان وارد گود زندگی در اجتماع شد . 

 هوندا 

 

کتاب "ثروتمندان این گونه می اندیشند " صفحه25  

یــــکـــرنـــگــــی

خانۀ دلم چه خالی و بی صداست

آسمانش ابری و بارانیست

سکوتش سرد و سنگین

نگاهش خیس از باران

صدایش بی صداترین فریادهاست

پشت نگاه خیسش دریای متلاطم غمهاست

وقتی می خواد بباره بی صدا می باره

وقتی می خواد حرف بزنه بی صدا حرف می زنه

وقتی هم که میشکنه بی صدا میشکنه

سکوتش یه دنیا فریاد بی صداست که در گلو خفه شده

 

تمنای نگاهم نگاهی بی ریا و پاکه

نگاهی که یه دنیا صداقت و معرفت توش باشه

نیاز دلم داشتن یه هم صدای یکرنک و مهربونه

یکی که با دروغ ها و دورویی بیگانه باشه

کسی که آدمو به خاطر خودش بخواد به خاطر انسانیتش نه به خاطر منافعش

تو این دنیای پر از ریا و تزویر هر کس یه رنگیه هیچ آدم یکرنگی ندیدم

یکی با دروغ ها و دورویی هاش و یکی با غرورش آدمو می شکنه

چرا ما آدما فقط ایراد دیگران رو میبینیم اما ایرادای خودمونو نمی بینیم ؟؟؟

چرا سعی داریم دیگران رو اصلاح کنیم اما برای اصلاح خودمون هیچ تلاشی نمی کنیم ؟؟؟

چرا انقدر راحت دل میشکنیم اما طاقت اینکه دل خودمون رو بشکنن نداریم ؟؟؟

نمی دونم بعضی آدما چطور می تونن بین دیگران اختلاف ایجاد کنن و بعد با خیال راحت بشینن  

و تماشا کنن!؟؟؟

نمی دونم اون دنیا چطوری جواب خدا رو میدن ؟؟؟

هر چند که فکر می کنم براشون مهم نباشه مهم قصدشونه که بهش میرسن و بعد با لذت تماشا می کنن !!!

نمی دونم واقعا میشه اسم انسان رو این جور افراد گذاشت یا نه ؟؟؟؟

اخه انسان واقعی که دل نمی شکنه و نسبت به هم نوعش بد نمی کنه و هر کاری که انجام میده 

 اول برای رضای خداست و بعد برای رضای بنده خدا کسی که رضای خدا مد نظرش باشه 

 هیچوقت بندۀ خدا رو هم نمی رنجونه !!!

کاش به جای تفرقه انداختن بین دیگران و ریاکار بودن کمی به خودمون بیایم و همیشه باعث
دوستی ها و رابطه های خوب بین دیگران باشیم نه اختلاف انداختن ، به جای دل شکستن
دلی رو به دست بیاریم و همه با هم یکرنک و بی ریا باشیم . هر چند از این ای کاش ها
زیاده اما حیف که عمل کنندش کمه !!!

آپلود کردن عکس در اینترنت

سلام  

 

جهت آپلود کردن عکس و فایل میتونیم از سایتهای مختلف استفاده کنیم . یکی از بهترین سایتها که مورد توجه اکثر یوزرها قرار گرفته سایت شرمیشن هست که این سایت یه فضای خالی تو سرور اینترنت به کاربر میده که کاربر میتونه هر فایلی اعم از تصویری یا صوتی رو اونجا تحت یه آدرس ذخیره کنه . مزیت این سایت نسبت به سایتهای دیگه اینه که محدودیتی از نظر اندازه فایل برای آپ لود وجود نداره . شما میتونید در فضایی که به نام یوزر و پسورد شما اختصاص داده شده هر تعداد فایل ذخیره کنید .
طریقه عضویت در سایت :
1 - ابتدا وارد سایت
http://www.sharemation.com شوید .

2- در صفحه اول این سایت دو گزینه
enter و rejister وجود داره که برای عضو شدن ابتدا باید روی گزینه rejister کلیک کنید و بعد نام کاربری و پسورد و آدرس ایمیل و سایر مشخصات را جهت عضو شدن وارد کنید .

3 - پس از رجیستری شدن یک ایمیل به همان آدرس ایمیلی که هنگام عضو شدن وارد کرده اید برای شما ارسال میگردد . که اگر شما ظرف 48 ساعت به ایمیل جواب دهید نام کاربری و پسوورد شما فعال میشود در غیر اینصورت نام کاربری و پسورد شما غیر فعال خواهد ماند .

4 - پس از فعال شدن نام یوزر و پسورد . شما به عضویت سایت در آمده اید و فضای خالی در سرور اینترنت برای شما در نظر گرفته شده است . این بار بعد از ورود به سایت بر روی گزینه
enter کلیک کرده و نام کاربر و پسورد را وارد کنید و وارد محیط اصلی سایت گردید .

5 - بر روی گزینه
up load کلیک کنید و بعد گزینه brows را میزنیم و فایل مورد نظر را انتخاب میکنیم و گزینه ok را میزنیم . بدین ترتیب فایل آپلود میگردد و در سرور ذخیره میشود .

6 - بعد از آپلود شدن فایل گزینه
share را بیزنید و در پنجره ظاهر شده در جلوی گزینه public حالت read را از no به yes تغییر دهید و گزینه apply now را بزنید .

7- حالا میتوانید بر روی فایل ذخیره شده راست کلیک کنید و گزینه
properties را انتخاب کنید و آدرس فایل را مشاهده کنید

که آدرس فایل میشود:          http://www.sharemation.com/mypic/test.jpg?uniq=o8muvr

توجه داشته باشید

که شما باید تا قسمت جی‌پی جی مسیرتون کپی بگیرید. که مسیرتون می‌شه:


http://www.sharemation.com/mypic/test.jpg
و حالا شما میتوانید از این آدرس در هر سایتی که میخواهید استفاده کنید .

تمامی این مراحل با سرعت بسیار بالا و بدون هیچ مشکلی قابل انجام دادنه . به شرطی که تمام مراحل به درستی طی بشه

........................... 

 اینم یه سایت  دیگه بدون ثبت نام

۱- به سایت تینی پیک بروید : http://www.tinypic.com/

۲- از طریق کادر اول عکس مورد نظر را درس دهی کنید : دکمه ‌Browse

۳- در کادر دوم فرمت jpg را تایپ کنید

۴- دکمه Host picture  را فشار دهید

۵- آدرس عکس شما  بر روی اینترنت در کادر های link  یا url قرار می گیرد .  

این سایت نیاز به ثبت نام ندارد لذا خیلی سریع کار شما انجام می شود 

 ......................... 

 

ولی من خودم از سایت شرمیشن استفاده میکنم چون عکسای چهار سال پیشی رو که آپلود کردم رو داره نشون میده  

 

آبدارچی

تو نیکی کن در دجله انداز

سلام  

هنوز عنوانی برای این نوشته پیدا نکردم  چون واقعا نمیدونم میخوام در مورد چی بنویسم چشمک  

جالبه نه اینارو میگم که بچه ها فکر نکنن باید در مورد نوشته ای که میخوان بنویسن فکر کنن چون خیلی از دوستان وقتی میخوان بنویسن انقدر فکر میکنن در مورد موضوع که از  موضوع جدا میشن چشمک  

دیشب داشتم با یه تاکسی میرفتم خونه که توی راه یه ۲۰۶ مالوند. بهش به اندازه یه  انگشت رنگ  ۲۰۶ چسبید به پراید آقا  راننده.  206 هم 5 هزار تومان پیاده شد  .توی راه  راننده پراید بهم گفت اره نمیخواستم ازش پول بگیرم.  گفتم جالبه اونم  چه زوری داشت که پول رو به شما داد  بعد  یه جریانی رو تعریف کردم  :

یه بار ماشین بابا پارک بود  یه پاترول  امد عقب عقب بیاد  که سپرش گیر کرد به  گلگیر  ماشین ما اونو قاچ کرد. قشنگ از  نصف نصفش کرد. چشمک.  بابام گفت برو چیزی نیست. منو بگو شاکی! بابا چرا؟ میدونی چه قدر خرجشه؟ از این حرفا....  گذشت یکی دوسال بعد توی تنگه فنی  بابام زد پشت یه پاترولی   قشنگ پشت پاترول رو  با جلوش یکی کرد . البته تا  روی چرخ عقب اوردش!  پاترولی امد پایین یه نگاه به ماشین کرد گفت  چیزی نشده .شما چیزیتون نشده؟  اقا نه ای گفت  اونم رفت  شاید باورتون نشه یه همین سادگی  !

بابام یه نگاهی بهم کرد انگار میخواست جریان  دو سال پیش به یادم بیاره گه با پر رویی گفتم خب  قبول بی خیال  .خندید  چشمک  

 

 چشمک  امیدوارم  گذشت کنید  که تو نیکی کن در دجله انداز بقیه شیرجه میرن برش میدارن  چشمک  

 

آقا وقتی ما این تعریف کردیم  اون راننده من نمیخواستم بگیرم فلان بهمان .... گفتم گرفتی  یه جا پسش میدی چشمک  

 

 

آبدارچی( فداکار ، پتروس نیستم )

بی نام و نشون

سلام به همه دوستان عزیز  

 

اول از همه دوستان عزیزی که تونستم براشمون یادگاری بزارم معذرت می خوام. این یه مدت خیلی خیلی سرم شلوغ بود. پوزش می خوام. 

 

 داشتم مطلب بی نام سوینا رو که در مورد عشق و ازدواج نوشته بود می خوندم که یاد گفته یه نفر افتادم. می خواستم اون رو توی قسمت یادگاری ها بنویسم اما دیدم که بعد نیست بعد از اندی سال یه نوشته از عدد هم ببیند. می دونم الان خیلی خوشحال شدی خودتو کنترل کن خدایی نکرده سکته نکنی حوصله مراسم ختم رو ندارم. تازه پیراهن مشکیم کوچیک  شده باید برم بخرم پول ندارم. 

 

اون عزیز چند سال قبل به من گفت: 

" سعی کن اول ازدواج کنی بعد عاشق بشی" 

 اون موقع چیزی از حرفش نفمیدم البته الان هم فرقی نکرده. اما یه جورایی می شه گفت می فهممش. چشمک 

دوست دارم نظر دوستانم رو هم در مورد این جمله بدونم  البته اگر اونا رو تجربه کرده باشید. 

اول عاشق شدن بعد ازدواج، اول ازدواج بعد عاشق شدن، عشقی که به ازدواج نرسید یا ازدواجی که در اون عشق وجود نداشت و نداره. 

نخواستین نظر بدین اشکال نداره اما حدقل یادگاری بزارین تا چند صد سال آینده گذرم به این تارنگار افتاد یادم بافته که چه دوستایی و چه روزهایی خوبی رو  داشتیم.

  

 

فرق عشق با ازدواج

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد

داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی...

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.

استاد پرسید: چه آوردی ؟

با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به

امید پیداکردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق یعنی همین...!

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟

استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش

که باز هم نمی توانی به عقب برگردی...

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت .

استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین

درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی

 برگردم .

استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین...!

و این است فرق عشق و ازدواج ...

بازگشت

سلام

خوب میدونم الان  می گی وا این چه رفتنی بود که دوباره اومدی؟

اینم میدونم که شاید خیلی ها الان تو مغزشون یه عالمه علامت سوال نقش بسته که به چه دلیلی نوشته هاتو برداشتی .

من نه میخوام کسی رو متهم کنم نه بحثی راه بندازم.فقط اینو بگم که همش سر یه بی تجربگی واعتماد دروغی بود که کم کم داشت تبدیل به یه بحران فکری واسه من میشد.

خداروشکرزود متوجه شدم که تصمیمم عجولانه بوده فقط این وسط صداقت من مورد هجوم سو استفاده قرار گرفت  ولی تجربه بسیار خوبی بودودرس بزرگی بهم داد خوب گذشته ها گذشته باید به آینده اندیشید.

ولی با همه اینها من یاد این شعرافتادم:

اشتباهی که همه عمر پشیمانم از او اعتمادیست که بر مردم دنیا کردم.

کودک درون ( لوس بودن )

سلام  

امروز یکی از دوستانم بهم پی ام داد که چرا انقدر لوس بازی در میارید هم خودتون هم دوستانتون  

قبلا از طرف این دوست چندین بار محکوم شده بودم به لوس بازی و لوس بودن  هم ایشون هم بعضی از دوستان  برام تازگی نداشت خب یه نیم ساعتی با هم گفتگو کردیم ولی من به نتیجه ای نرسیدم   

 ـــ به چه نتیجه ای  به اینکه چرا به من و بقیه دوستانم میگن لوس  

به خاطر شوخی کردنامون  به خاطر شاد بودنمونه به خاطر چیه نمیدونم  

ولی من دوست دارم این طوری چت کنم  شما چطور  

دوست دارید بیای  دیوان مثلا  حافظ رو بذارید جلوتون شعر بگید دیگران تایید کنن، خب من دوست ندارم    

دوست دارید  مثل یه ادم اتو کشیده بیاید توی روم، من دوست ندارم  

دوست دارید فقط به دیگران خیر مقدم بگید  وقتی امد وقتی بودش باهاش حرف نزنی وقتی خواست بره بهش بای بدید، من دوست ندارم   

دوست دارید وقتی دیگران دارن شعر کپی پیست میکنن بهش گل بدید، من دوست ندارم  

 

من ادم آهنی نیستم  یا ربات که این کار ها رو بکنم من یک انسانم  چیزی خدا بهم بخشیده به نام خلاقیت، چیزی خدا درون من گذاشته به نام حس،  من دوست دارم خودم بنویسم، خودم حرف بزنم  شوخی کنم واژه بسازم تیکه بسازم شوخی کنم توی سر کله دوستام بزنم. مثل یه بچه مثل یه بچه بازی گوش باشم  از دیوار راست برم بالا  بشاش باشم. دیگران وقتی میبیننم یاد دوران کودکیشون بیفتند.  من این طوری دوست دارم! من دوست دارم کودک درونم رو نوازش کنم بذارمش آزاد باشه خلاق باشه   حتا اگر دیگران او رو  احمق فرض کردند بهش خندیدن  من این طوری دوست دارم  من ادم اهنی نیستممممممممممم من یک انسانم  !

 

این جواب من به همه اون کسانی که این ازم پرسیدن که بهنام واقعا چند سالته  بهت نمیاد 32 ساله باشی   .

میدونید چرا بهم میگن بهت نمیاد 32 ساله باشی بچه تر از این حرفایی؟  چون این سری از ادم ها  معتقدن ادمها وقتی به سن بالا رسیدن باید کودک درون خودشون رو بکشن و تبدیل بشن به یه ادم اهنی یه ربات و کار های تکراری بکنن  اینطوری یاد گرفتیم  و عمل کردیم وقتی غیر از این ببینیم برامون تعجب اوره   .

دوست من ،من به کودک درون خودم احترام میذارم و اون رو  به قول معروف نوازش میکنم  اون رو دوست دارم  براش ابنبات چوبی میخرم میذارمش شیطون باشه بازی گوش باشه  خلاق باشه  

 

تو دوست داری ادم اهنی باشی مثل ربات هی کار های دیروزت رو  تکرار کنی خود دانی ولی من این طوریم  !

 

خدا را شاکرم وقتی کسی باهام کار داشته باشه با کمال میل چت رو ول میکنم ولی با همان حوصله یه کودک شروع میکنم به کمک کردن. سئوال سخت باشه مهم نیست، مهم اینه که دارم لذت میبرم به دیگران اگر چیزی بلدم یاد بدم  .

بوده یک ساعت توی نت بودم یه کلام چت نکردم تا یک نفر بتونه فردا خودش برای خودش یه ای دی بسازه این لذتیه که من میبرم از کارهام  .

 

دوست من، من نمیتونم مثل شما باشم و شاید شما نتونید مثل من باشید و خوشتون نیاد از کار من و جبهه  بگیرید  در برابر شیطنت های من و دوستانم  .

ولی اگر لوس بودن ( کودک بودن) من به شما آاسیبی میزنه بگید تا کاری کنم که نا خدا گاه من به چشمتون نیام . میتونید از من فاکتور بگیرید ولی من کودک درون خودم رو دوست دارم  .

 

بد نیست یه سرچ کوچو لو بکنید در مورد کودک درون ببینید  چی  گیرتون میاد  شاید من به بیراه رفتم شما در راه درست  

 

این رو خوب میدونم  که اگر نه سال تونستم دوام بیارم توی نت  به خاطر این بوده که همیشه سعی کردم با دیروزم فرق کنم و به یه دید جدید تری به چت نگاه کنم  

 

توی  مدرسه یه معلمی داشتیم به نام اقای پویا معلم علوممون بود من هیچی از علومی که  درسم داد یادم نمیاد ولی خوب یادمه یه چیزی یادم داد اونم اینه که گفت سعی کن همیشه خلاق باشی و همیشه چیز های جدید یاد بگیری و دوستان جدید پیدا کنی و راه های جدید رو بری  ....  این یکی از بهترین معلمام بود که بهم بزرگ ترین درس زندگیم داد ولی از علمی که کتابش دستم بود یک سال خوندمش چیزی یاد نگرفتم  

 

حرفم طولانی شد  ببخشید ولی باید گفت اینارو  و یادگاری بذاریم برای  سالهای بعدمون  

 

اگر من شاگرد نمونه یه کلاس باشم و دکترا رو بگیرم  ولی چیزی خلق نکنم و طوطی وار برم جلو  بهتره  یا شاگرد تنبل یه کلاس ولی خالق  که کتاباشو نمیتونه بخونه ولی  مخترع  لامپ میشه  کتاباشو نمیتونه بخونه ولی  انرژی هسته ای  رو کشف میکنه کتاباشو نمیتونه بخونه ولی سمیرای مخملباف میشه  و کتاباشو نمیتونه بخونه ولی .... 

 

من کارم اینو بهم یاد داده اگر میخوام پیشرفت کنم باید خالق باشم خالق بودن هم یه چیز میخواد  اونم چیزی نیست جز جسارت  بذار دیگران بهم بگن دیوانه احمق کودن وقتی که خلقش کردم میشم .... 

استاد شجریان  یک بار تو یه مصاحبه ایی گفت اگر  پسرم مثل من بشه نه من استاد خوبی بودم نه  پسرم شاگرد خوبی ،افتخار یک استاد اینه که شاگردش بالا تر از خودش قرار بگیره  .

 

هیچ چیز انسان  رو به درجات بالا نمیکشونه مگر  جسارت  اونم جسارت  یک کودک رو داشته باشید  پس به کودک درون خودتون احترام بزارید نوازشش کنید براش پفک بخرید  براش ابنبات چوبی بخرید بذارید جسور باشه  بزارید کودک باقی بمونه دست پاش رو نبندید  حتا اگردیگران مسخرش کنن و بهش خرده بگیرن  چشمک  

 

ابدارچی ( کودک بچه اما جسور  چشمک )

منم دعا کنید ...

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند.توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را.شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم. نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌کنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند .

از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد که لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم. با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام.تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود. آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک‌هایم که تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود.........!!!!!..... 

الغوث !!...بی پناهیه یه آدم به جنسه امروزی! تبانیه دلهای سنگی ایی که باسه چیزی سرد تر از نگاه های مسخره شون باختن ..شایدم بردن ..باختن لذت انسان بودن و بردن طمع سرد و بی مزه دروغ !!!..برنده ....به نفرات اول تا آخر یک یک مدال بی شرفی و بی غیرتی به گردنشون انداخته شد...آخ چه لذتی داره خنده به سوت و تشویق یه مشت آدم های به اصطلاح متمدن که تو با دیدنشون شک می کنی به چشمات که آدم دیدی یا یه چی دیگه! و تو دلت به چشم پزشکت لعنت می دی و اونو جمع بر گرگای دیگه می بندی!!..سرم رو میاندازم پایین نمی دونم این از پائیزه یا از جو سنگینه نفسهای سرد آدمای سوپر متمدن؟؟؟؟!!...سعی می کنم خیلی سریع جمع ببندم! کاش ماشین حسابمو آورده بودم!!ماه رمضون و سیگار پُک زدن.! اضافه بر موبایل و ماشین با کلاسه ش و جمع بشه با قرتی بازی های ظاهریش...اااااااووووووه مُخم error داد معلومه درجه کلاسش بالاس! اینقد بالاس اینقد بالا که فاصله بینه منو اون غوغا میکنه!! دلم میلرزه نکنه..؟؟؟!!نکنه اون با این همه بالاتر بودنش زودتر به خدا برسه و باز سر من شانس کم بیاد..هوم؟؟! چشمامو می بندم! وسوسه میشم نیگاش کنم ...سریع وراندازش میکنم و سرم رو بر میگردونم ..مثه پرده سینما جلو چشمام مانور میده! دونه دونه تفاوتهامو باهاش میشمرم!..به چیزی که سره منه میگن چادر و به چیزی که سره اونه به زور میشه گف روسری ..اندازه دستمالم نمیشه!!.. پاچه شلوارش با احتسابه خم شدنش تا زیر زانوش میشه! . اون روسریه آرایه ایی که سرشه با یه نسیمه ملایم از سرش میپره!..7قلم ..ببخشین 70 قلم آرایشه صورتش اونو نمکین کرده و آسون تو دلها میشینه!..دومی رو که میبینم اولیه از ذهنم میره..همینجوری سومی و ...یادم رفت اولیه چه شکلی بود؟؟!!بر میگردم تا ببینمش که سواره ماشین میشه میره!!..هوای پاییزه و دلم با بادهای  پاییزی تکون میخوره! ..از سکوته خودم حالم بد میشه .....ایندفه  سرم رو میگرم بالا ..الغوث...زمزمه های بی صدای یه آدم به جنسه امروزی ...به طرحه نمی دونم کجایی!.....الغوث......لعنت به ..!!! استغفرالا ..با دهنه روزه ...یه قدم عقب می کشم!...روزگار وحشی  ای شده......خندم میگیره!.....دلخوشیه خنده داریه!...1ماه رو دادن بهمون تا دهنمون رو ببندیم ..قلبمون رو آب و جارو کنیم! احیاناً!! باطنمون رو تغییر بدیم! ...خندم میگیره بیچاره شکمم!!...دوئل مرگبار آدما!!!.. هیچ روزنامه ایی تیتر درشت صفحه اولش رو نمی نویسه...    دوئل ظاهر یه آدمه سوپر متمدن با ؛ باطن ش ... راسی چرا؟؟؟... همه دلخوشیم اینه وقتی صدات کنم تو جوابمو می دی!!! ...وای به روزی که تو هم ازم رو برگردونی!!  ..... دستای خالیه یه آدم به جنسه  امروزی ....فریاد الغوث....الغوث از آتیش جهنمی که هیزماشو همین آدما! درستش میکنن!..از شر انسانهای شیطانی نجاتم بده!!..... 

میدونم خیلی حرف زدم شرونده به خدا ... دوستتون دارم ...

sms

غرور هدیه شیطان است و عشق  هدیه ی خداوند . ما هدیه ی شیطان رو به هم میدهیم  ولی هدیه ی خداوند رو از یکدیگر پنهان میکنیم  .

 

آدمها وقتی از هم دورن واسه ی هم اس ام اس میفرستن من واسه تو که تو قلبی چی بفرستم ؟ 

 

خدا زمین را مدور آفریده  تا به انسان بگوید  همان لحظه ای که تصور میکنی به اخر دنیا رسیده ای  درست نقطه اغاز  هستی  

 

فراموش نکن قطاری که از ریل خارج شده  ممکن است  آزاد باشد اما راه به جای نخواهد برد  

 

قبل از این که اخم کنی مطمئن شو  که هیچ سوژه ای برای لبخند زدن وجود ندارد  

 

ازم پرسید  دوستم داری ؟ گفتم اره   گفت : چه قدر ؟  گفتم : از اینجا تا خدا    اشک تو  چشماش جمع شد  و گفت : مگه الان نگفتی  که خدا از همه چیز به ما نزدیک تره ؟  

 

 

آبدارچی 

افکار پراکنده یک مرد منسجم

 سلام  

چند روز پیش با یکی از بچه ها یه گفتمان کوچیک داشتیم در مورد قدرت فکر انسان 

 

من معتقدم که انسان با فکرش میتونه هر کاری رو بکنه  حتا به کهکشان های دیگه هم دست پیدا کن  

ولی ایشون معتقد  هستند که نه اینا قدرت خدا هستند  

 

بهش میگم دوست من خدا هرکاری رو بخواد میکنه ولی گذاشته تا انسان اونهارو انجام بده   یه کمم تلاش کنه  

 

 نظر شما چیه دوستان به نظر شما مثلا  یکی که توی افریقا به دنیا میاد  و گرسنگی میکشه قدرت خداست یا بد فکر کردن مردم اون کشوره  

همه میدونیم چین چند سال پیش یه کشور فقیر بود الان داره تبدیل میشه یه یه کشور قدرتمند اقتصادی چرا  چون مردمش نخواستن فقیر بمونن و همین طور دولتش چه کار کردن فکر کردن چه کار کنن بعد چی شد ..... 

 

پس من معتقدم انسان با فکرش با خواسته اش با اراده اش با تمام توانش میتونه کوهها رو هم جا بجا کنه   

شما با من موافق هستید یا با اون دوست من ؟    

دوستان پیش نهاد میکنم این لینک رو باز کنید  اینجا رو کلیک کنید  

 ______ 

چند ساله پیش وقتی بارون میمد  میرفتم فیلم مادر  رو میدیدم به کار گردانی زنده یاد  استاد علی حاتمی  پیشنهاد میکنم این فیلم رو تهیه کنید ببینید  البته بارون باشه یا نباشه  مهم نیست فقط ببینید این فیلم زیبا رو  

خلاصه  توی فیلم امین تارخ صبح از خواب پا میشه از پنجره بیرون رو نگاه میکنه میگه "سلام امروز"  

این جمله "سلام امروز" همیشه تو ذهنم بود و دوست داشتم یه بار از خواب که پا میشم از پنجره بیرون رو نگاه کنم  چشمم بیفته به  درخت های تو حیاط  حوض وسط  حیاط پرندگان روی شاخه ها گل های توی باغچه ستگ فرش کف حیاط بعد دستامو باز کنم وقتی نور خورشید  صورتم رو نوازش میده با صدای بلند بگم " سلام امروز " سلام درختا سلام اسمون ابی سلام پرنده ها ووو  

 

(خودتون بهتر میدونید زندگی اپارتمان نشینی رو )  

 

یک هفته هست وقتی از خونه میخوام بزنم بیرون با قدرت فکر و تجسم کردن این صحنه رو برای خودم به وجود میارم  کلی  انرژی میگیرم  خودم کناره یه جوی اب میبینم  کنار جوی اب روی سبزه ها میشینم  پاهام تا ساق پا توی اب فرو میکنم  دراز میکشم روی سبزه ها  انگار تو ابر ها هستم  وای نمیدونید چه حس به ادم دست میده  شما هم میتونید امتحان کنید  چشمک

 

آبدارچی (رویایی )

زندگی زیباست ...

زندگی زیباست ، اگر روح آزاد عشق و محبت اسیر زندان فراموشی دل نگردد و خزان یأس گلبوته های امید بهار جان را در وسعت انتظار زرد خویش ، مدفون نسازد زندگی زیباست اگر عقده های زخمی بزرگ ، طپش زیستن را از قلب کوچک کبوترها نرباید و در ذهن شلوغ بیشه زار اندیشه ، مرگ نیلوفرهای وحشی نروید زندگی زیباست اگر لب خوفناک تیرها ، خون بیدهای مجنون را در جام سبز لیلای چمن نریزد و دست بی خبر طوفان ، گل خواب را در صدف آبی باغ پرپر نکند زندگی زیباست اگر کنار جویباران نیم خفته ، غزالهای خسته دشت از آغوش وهم و هراس بگریزند و در بال رویاهای شیرین به آن سوی حصارهای شب سفر کنند زندگی زیباست اگر خرمن هستی جنگل در خشم آتشین تندر نسوزد و خاکستر سیاه مرگ تن پوش درختان بی پناه و محزون نگردد زندگی زیباست اگر پری مهربان قصه ها از بستر خاطره ها برخیزد و در معصومیت و صداقت ناب کودکان همواره زنده بماند زندگی زیباست اگر هوای نگاه تو از آه سینه سوز خاکهای افسرده بارانی شود و مسیح دستانت در کالبد دستهای مرده بذر حیات و رویش بپاشد زندگی زیباست اگر من و تو در کشتزار قلبمان گلی بکاریم که هیچ کس را یارای چیدن آن نباشد و هیچ اشکی جز اشک شبانه عشق رخسار زیبایش را نشوید زندگی زیباست حتی برای تو که هم آغوش رنج و حرمانی و آفتاب شادی رابه خنجر زهر آلود شب غم سپرده ای آری زندگی برای تو نیز زیباست زیرا روزی مهمانی عزیز در خانه دلت را خواهد زد و با حضورش زندگی را از نو به تو تقدیم خواهد کرد مهمانی که عشق نام دارد