حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

فرق عشق با ازدواج

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد

داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی...

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.

استاد پرسید: چه آوردی ؟

با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به

امید پیداکردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق یعنی همین...!

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟

استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش

که باز هم نمی توانی به عقب برگردی...

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت .

استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین

درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی

 برگردم .

استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین...!

و این است فرق عشق و ازدواج ...

نظرات 3 + ارسال نظر
صوفیا پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:30

فعلا اوللللللللللللللللللللللل
باید بهش فکر کنم! متوجه نشدم زیاد!

عدد پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 23:51

صوفیا کی گفتی اینجوری اول هستی
اول شدم اینجوری
اول باید دو تا بیب بیب بزنی بعدش بگی هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بعد از این همه که اول شدم هنوز یاد نگرفتی که اولی خودت رو اعلام کنی؟ چشمک


با این اوصاف:
بیب بیب هوراااااااااااااااااااااااا اول شدم

شادی جمعه 10 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:03

زیبا بود سونیا جان و بازگشتت هم خیر مقدم.
خوشحالم از اینکه نوشته هاتو می خونم.موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد