حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

مصاحبه با خدا

خدا از من پرسید:دوست داری با من مصاحبه کنی؟ 

پاسخ دادم اگه شما وقت داشته باشید. 

خدا لبحندی زد و پاسخ داد زمان من ابدیت است. چه سئوالاتی در ذهن داری؟ 

من سئوال کردم چه چیزی در آدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟ 

خدا جواب داد: 

- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند! 

- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و دوباره پول را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را بازیابند! 

- اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند بگونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند! 

- اینکه بگونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و بگونه ای میمیرند که گویی هرگز نزیسته اند! 

مدتی به سکوت گذشت...  

سپس من سئوال کردم که به عنوان پروردگار دوست داری که بندگانت چه درسهایی را در زندگی بیاموزند؟ 

خدا پاسخ داد: 

- این که یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا به آنها عشق بورزد.تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند. 

- اینکه هیچوقت خود را با دیگران مقایسه نکنند. 

- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند. 

- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابد. 

- اینکه یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین هاست. 

- اینکه یاد بگیرند که کسانی هستند که آنها را عاشقانه دوست دارند ولی نمی دانند که چگونه اخساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند. 

- اینکه یاد بگیرند که کافی نیست تا یکدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند. 

به خدا گفتم از وقتی که به من دادید سپاسگزارم. 

خدا لبخندی زد و گفت: 

فقط این را بدانید که من همیشه کنار شما هستم... همیشه...

نظرات 7 + ارسال نظر
عدد پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:12

بیب بیب هورااااااااااااااااااااا

هیوا پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:50

سلام شادی جون
مثل همیشه زیبا بود و به دل نشست . ممنون عزیزم

شادی پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:52

سلام دوستان خوبم
بابت پستی که گذاشتم یه معذرت خواهی باید داشته باشم چون تکراری بود.
البته یکی از دوستان بهم گفت و ازش ممنونم
این مطلبو یکی از دوستانم ایمیل زده بود واسم گفتم اینجا بنویسم که تکراری شد.بازم شرمنده.مطلب هیوا جان بود.
راستی تا یادم نرفته به قول شنگول کپی نکردما.تمامشو با انگشتای نازنینم تایپ کردم(چشمک)
موفق باشید.

هیوا پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 13:14

شادی جان این چه حرفیه من متعلق به همه هستم چشمک

آبدارچی پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 14:24

سلام .
خوشم میاد همه با حال هستند
کم نمیارند
قربون ژنجه های همه برم من

افسون پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 18:16 http://naghmehehasrat.blogfa.com/

سلام شادی جان

زیبا بود و با معنا ممنون عزیزم که با دستای نازنینت تایپ کردی چشششمممککککک
دست گلت درد نکنه

منم دلم برات تنگ شده کجایی ؟ تو کم پیدایی یا من کم سعادت نمی دونم اما امیدوارم هر جا که هستی شاد و موفق باشی خانومی. مراقب خودت باش
به امید دیدار بووووووووووووووووووس بایییییییییییی

فیونا جمعه 3 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 00:37

شادی جان این حرفاهیچ وقت تکراری نیست حتی اگه بقیه هم دوباره بنویسنش.

بهنام میترسم آخرش قربانی بشی اینقدر نگو.........

چشمک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد