حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

نامه ای به خدا ...

 

سلاممممم
اوه اوه من نبودم چقدر مطلب گذاشتین بابا ایول
منو باش فکر کردم من نباشم کار دنیا لنگ میمونه
مثلا همیشه فکر میکنم من نباشم چت روم ها خالی میمونه ، مدرسه ها تعطیل میشه ، برقها قطع میشه ، قحطی میشه ، دنیا عوض میشه و ...
واقعا میدونم چرا این فکرا رو میکنم ولی اصلا جدیشون نمیگیرم ( ههههه)
یه چیزی هم بگم در رابطه با مطلب افسون خانم ، دوست خوبم که ماشالا چه مطالب خوشگلی مینویسه .من این مطلب رو توی کتابی به نام " با خالق هستی " خوندم ولی با کمی فرق . یک بار امتحانش کردم خیلی خوب بود و کلی هم مزه داد ، البته این مراحل مراقبه رو نمی گمااا  بقیشو میگم . به همه پیشنهاد میکنم برای یک بار هم که شده این کتاب رو مطالعه کنن . من که از این کتاب کلی خوشم اومد
حالا بگذریم یه داستانی رو چند روز پیش یه جایی خوندم گفتم خالی از لطف نیست برای شما هم بگم
ایناها این پایین نوشتم ، اصلنم کپی پیست نیستااا خودم همشو تایپ کردم

نامه ای به خدا

یک روز کارمند پستی به نامه هایی که نشانی نامعلومی داشتند رسیدگی میکرد ،متوجه نامه ای شد که روی آن با خط لرزان نوشته بود : نامه ای به خدا ! با خودش فکر کرد
بهتر است نامه را باز کرده و بخواند
در نامه اینطور نوشته بود : خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز بازنشستگی میگذرد ، دیروز یک نفر کیف مرا که در آن 100 دلار بود دزدید . این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج میکردم . یکشنبه ی دیگر عید است و من دوتا از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام ، اما بدون آن پول چیزی نمیتوانم بخرم ، هیچ کس را هم ندارم که از او پول قرض بگیرم.
تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی ، به من کمک کن ...
کارمند اداره ی پست خیلی متاثر شد و نامه را به دیگر همکارانش نشان داد ، نتیجه آن شد که همه ی آنها جیب خود را جستجو کردند و هرکدام چند دلاری روی میز گذاشتند ، در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند.
چند روزی از این ماجرا گذشت . تا اینکه نامه ی دیگری از پیرزن به اداره ی پست رسید. روی نامه نوشته بود : نامه ای به خدا!
همه ی کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند.
مضمون نامه چنین بود : خدای عزیزم چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام داده ای تشکر کنم ، با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را بگذرانیم . من به آنها گفتم که چه هدیه ی خوبی برایم فرستادی . البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره ی پست آن را برداشته اند ...!!

نظرات 6 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:48 http://www.blueboat.blogsky.com

هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند، اما همه می توانند از همین حالا شروع کنند و پایان تازه ای بسازند

آبدارچی پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:22

شنگول هههههههههههههههههه
خیلی با حال بود ... ممنون از راهنماییت برای خوندن کتاب کاش بقیه دوستان هم اگر کتابی قبلا خوندند که برای بقیه مفید اون معرفی کنن تا بقیه هم بخونن ... شنگول من یه بار خواستم یه نامه برای خدا بنویسم ترسیدم اداره پست اون به مراجع امنیتی بدن اونا هم بیان من رو کت بسته ببرن ولی خدای دارم میگم کارمندای اون اداره پسته خیلی نامرد بودن چطور دلشون امد چهار دلار از اون پیر زن بدبخت بردارن، کش برن یه کم مروت داشتند هیچ وقت این جوری نمیشدم ... امید واردم خدا اون اداره پست و بقیه انسان هارو به راه راست هدایت کنه

صوفیا پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:01

ههههههههه. شنگول خیلی با حالی تو!!!! از راهنماییت بابت کتاب ممنون:)

عدد پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:48

شنوگل بهت پیشنهاد می کنم که زود به زود به تارنگاه خودت سر بزنی تا این قدر از دوستان عقب نیافتی چشمک

از این نوع خداها تو دنیا خیلی هست فقط ادم باید یکم دقت کنه مطمئن باش که اگر بخواهی این نوع خدا هارو هم می تونی ببینی.

از اون چهار دلار ۲ دلارش رو کارمندان پست برای هزینه پست کم کردن ۲ دلار دیگه هم برای عوارض و مالیات چشمک

شادی پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:21

شنگول حان ممنون از معرفی این کتاب
داستانتم جالب بود.

افسون پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:51 http://naghmehehasrat.blogfa.com/

شنگول جان خیلی داستان جالبی بود ممنون ازت

در مورد نوشتم هم باید بگم من اون نکات رو توی یه مجله خوندم خوشم اومد اینجا نوشتم اما ممنون که کتاب رو هم معرفی کردی سعی می کنم که کتاب رو حتما بخرم و مطالبش رو بخونم

موفق باشی نازنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد