حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

دوستی واژه ای غریب

 سلام عزیزان 

زمانی که از عشق می نوشتم تمام وجودم یک صدا می گفت بنویس از آنچه که  

ذره ذره از وجودت رو در بر گرفته بنویس . انگار تمام اعضای بدنم یکباره با هم متحد شده بودن 

تا من آنچه که در اعماق دلم هست را بنویسم و این کمک بزرگی بود برای نوشتن از عشق زیباترین واژۀ هستی. 

 

و اما دوستی  

 

نمی دانم چرا هر چی فکر می کنم نمی تونم دوستی را اونجور که هست تعریف کنم و راجب 

بهش مطلب بنویسم . مدتهاست که دارم فکر می کنم در مورد دوستی بنویسم اما نمی تونم اونجور که لایق این کلمه هست جملاتی بنویسم. 

شاید اگه یک سال پیش بود و یا قبل از اون یک سال خیلی راحت تر می نوشتم و دوستی را با چنان احساس عمیقی تعریف می کردم که ناگفته ای از دوستی باقی نمی ماند ! 

اما افسوس ! افسوس که در حال حاضر بی معناترین کلمه برای من کلمۀ دوستیه! 

شاید تعجب کنید کسی که از عشق این همه با احساسات حرف میزنه چطور میتونه نسبت به دوستی این همه بی احساس باشه. 

درسته حق با شماست. اما اگه شما هم جای من بودید و اونچیزی که من از دوستی نصیبم شد نصیبتون میشد دوستی براتون بی معنا میشد. البته شاید در طی روز خیلی ها باشن که به عنوان دوست بدونیمشون اما منظور من دوستی های عمیق و طولانیه بله دوستیهایی مثل دوستی ما که قدمتی 8 ساله داشت و متاسفانه وقتی رنگ ریا و حسادت به خودش گرفت به همون سرعت که به وجود اومده بود به همون سرعت هم از بین رفت.  

باورم نمی شد دوستی که برام انقدر عزیز بود، کسی که وقتی باهاش حرف میزدم به آرامش میرسیدم و انقدر باهاش راحت بودم و دوستش داشتم طوری که اگه روزی دو یا سه بار باهاش حرف نمیزدم اون روز برام سخت ترین روز بود، انقدر راحت دوستیمونو به ریا آلوده کرد و با دورویی که در حقم کرد تمام باورهای منو در مورد دوستی از بین برد!   

چطور می تونم از دوستی بگم وقتی بهترین و عزیزترین دوستم با غرورش منو زیر پاهاش له کرد 

و زمانی که دلم شکست حتی سر سوزنی براش مهم نبود. 

جالب بود کسی رو که باعث اختلاف بینمون شده بود رو به من که خودش ادعا میکرد ازم انرژی مثبت میگیره و باهام خیلی راحته ترجیح داد . حرف از محرم راز زد در حالی که نمی دونست محرم راز یعنی چی ! حرف از معرفت زد در حالی که خودش دنیای بی معرفتی بود !  

حالا من چند وقته بعد از موضوع عشق می خواستم از دوستی بنویسم و دوست داشتم که  

می تونستم به همون راحتی که از عشق گفتم از دوستی هم می گفتم اما .... 

خوب نمی دونم از دوستی چی بگم که هم به دل شما بشینه و هم خودم راضی بشم،  

اما به اونایی که  دوستای حقیقی دارن و به قول اون وقتای ما یه روح بودیم تو دو بدن هیچوقت ، 

توجه کنید هیچوقت اجازه ندید کسی بین دوستی هاتون قرار بگیره و اجازه جولان دادن بهش ندید . اجازه ندید دورویی و ریا جایگزین یکرنگی و صداقت تو دوستیهاتون بشه . 

هیچوقت با غرور بی جا غرور دیگران رو زیر پا له نکنید و مهم تر از همه اینکه وقتی توی دوستی اشتباهی کردید انقدر شهامت داشته باشید که در مقابل عزیزترین دوستتون بهش اعتراف کنید و اشتباهتون رو قبول کنید و به غرورتون اجازه ندید اونقدر پیش بره که اشتباهاتتون 

رو نبینید .  

دوست من هم کاش می دونست من هم برای خودم غرور دارم و من و دوستیمون رو پیش دیگران بی ارزش نمی کرد . 

 

و اما دوستی چه واژۀ غریبیه برای من !!!

نظرات 11 + ارسال نظر
عدد شنبه 6 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 23:46

بیب بیب هوراااااااااااا
افسون یادگاری برای بد

شبنم یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 00:13 http://www.forsythia.persianblog.ir

افسون من نظرمو در باره دوستی دقیقا برعکس با تو یعنی من دوستی رو خیلی بهتر از عشق میدونم ادم ها وقتی دوست میشن به همه جا میرسن و لی وقتی عاشق
میشن تازه میرسن اول بن بست یعنی همه چیز تموم شد اما دوستی ته نداره
تو یک وبلاگ خوندم هیچ دوستی واقعی تا نداره یعنی برای هیچ دوستی نمیشه یک زمان مشخص کرد من تمام دوستام اعم از نتی و خارج از نتی و رو دارم و هیچ وقت با دوستام بهم نمیزنم حتی اگر یک رو ز مجبور باشم برای همیشه بگذارمشون کنار
یک طوری میگذارم که برای خودم ارزش داشته باشه یعنی به خودم اینو ثابت میکنم
که اون دوستی ارزشش و داشت وقتی برای یکی که مثلا هشت ساله با هاش دوستی احترام قائل نشی یعنی احمق بودن خودتو نشون دادی که توی هشت سال نتونستی ادمی که باهاش مثلا دوست بودی رو بشناسی پس اگر مثلا من با بهنام که معرف حضور همه حضار هست الحمد الله و برای شفاف سازی مجبورم مثالش بزنم ههههههههههه سه سال دوستم و همیشه دعوا داریم هروقت هم دیگه باهاش حرف نزنم باز هم دوستمه و هیچ وقت بدش و نمیگم و برام بی اهمیت نمیشه چون اونوقت متوجه میشم عجب ادم خنگیم که سه سال از وقتمو صرفش کردم
اصلا از بحث خارج شدیم فکر کنم ههههههههههههههههههههههههه
اما لپ کلام منظورم اینه من عاشق دوستی ام اما اصلا عشق و عاشقی رو دوست ندارم با هرکی که دوستم باشه دوستم و براش تایی در نظر نمیگرم اما هروقت احساس کنم عاشق شدم یا عاشقم شدن اونوقت مطمئنم یک تا برای این عشق و عاشقی هست همین وسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
هههههههههههههههههههههههههههههه

شبنم یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 00:15 http://www.forsythia.persianblog.ir

وای ایکاش یک پست میزدم عوض اینکه این همه اینجا نظر بدم هق هق هق

عدد یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 00:28

افسون نوشته شما رو وقتی که کامل خوندم خیلی تاسف خودرم برای اون شخص که دوستی ۸ ساله رو به این ساده گی و از بین برده. ای کاش که قبل از اینکه این جور دوستی شکل بگیره اون شخص رو امتحان می کردین و بعد این قدر با او صمینی می شدین اما شاید هم شما اینکار رو کرده باشین که در اون صورت می تونم بگم که اون شخص حق دوستی رو بر شما تمام کرد و تونسته به این راحتی دوستی ۸ ساله شما رو به این راحتی از بین ببره. به نظر من هیچ کاری بدون حکمت نیست شاید اگر دوستی شما بیشتر از این ادامه پیدا میگرد به جاهای بدتر از شما کشیده می شد.
نوشته درخواست از خدا رو بخونید که خدا چطور که درخواست ها جواب می ده مطئن باشه که چیز بهتر برای شما خواسته.
افسون ادم تا وقتیکه چیزی رو داره قدرش رو نمیدونه وقتی اون رو از دست می ده تازه می فهمه چیرو از دست داده هر چند اون چیز خیلی خوب و یا عالیه باشه. و اگر واقعا این جور باشه مطمئن باشه که اون شخص بیشتر از شما صدمه می بینه.

خدا رو سپاس می کنم که تا این زمان این چنین اتفاقی برای من نیافتاده و دوستی هام محکم و پابرجا بودن و هستن.

به نظر من دوست خوب یکی از نعمت هایی که خداوند به آدم اعطا میکنه.

آبدارچی یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:35

سلام
من چیزی ندارم بگم هم چیز رو خودتون و شبنم عدد گفتید ولی خیلی از حرفای شبنم و شمارو قبول ندارم

منعاشق بودن رو بیشتر از دوست داشتن دوست دارم
برای همین دوستام رو به سادگی میزارم کنار البته اگر ارزشش رو نداشته باشه ولی اونای که ارزششو داشته باشه با چنگ دندون نگه میدارم
ولی اینم میدونم همه انسان ها حدی دارن اگر از اون حد فراتر بره تموم میشه مثل دوستی

حکایت :

میگن جعفر برمکی نام امور هارون رشید رو در دست داشت روزی هارون رشید با جعفر برمکی در باغ قدم میزدند به درخت سیب رسیدند که سیب هاز خوش رنگ آبداری داشت (دلتون اب افتاد ) ولی بالا بودند بهشون نمیرسیدند . هارون چاق بود جعفر برمکی لاغر هارون دست هاشو قلاب میکنه تا جعفر برمکی بالا بره سیبی بچینه جعفر بالا رفت ولی بازم دستش نرسید این شد که مجبور شد پاهاشو بزاره بر شانه های هارون تا دستش به سیب ها برسه سیبی چید امد پایین
باغبان هارون که خود برمکی بود وقتی این صحنه رو دید یه کاغذ برداشت و از هارون خواست تا برایش دست خطی بنویسد و اورا از خانواده برمکی ندانند
هارون متعجب شد از کار باغ بان و به او گفت این روز ها همه دوست دارن خودشان را از خانواده جعفر برمکی بدانند ولی برای باغ بان نوشت : من که هارون رشیدم گواهی میدهم صاحب این کاغذ هیچ نسبتی با جعفر برمکی ندارد . اورا به باغبان داد رفت

روزگار گذشت تا تا حسودان و بد خواهان با دو بهم زنی رابطه جعفر با هارون را خراب کردند طوری که هارون فکر کرد که جعفر فکر پادشاهی به کلش زده دستور دار اورا برکنار کنند به زندان بندازند اطافیانش رو یا به زندان بندازند یا بکشند ..

وقتی نوبت به باغبان رسید او دست خط هارون رشید را نشان داد ولی مامورای هارون رشید قبول نمیکردن این دست خط هارون باشه تا باغبان رو به پیش هارون بردند هارون تایید کرد که دست خط خودشه دستور داد دست از سر ان باغبان بردارند ...
بعد از باغبان پرسید تو از کجا میدونستی که روزی برمکی ها از نظر من میفتند او گفت : از انجا که جعفر روی شانه های شما پا گذاشت و دست به شاخه درخت رساند ...
مقام های دنیا مثل فواره اب هستند و قتی به اوج و به نهایت خودشون میرسن موقع فرودشون و سرنگونی ...

به نظر من دوستی ها هم همین طورن اگر جلوی دوستی هارو نگیری پرده هارو بندازید اون دوستی به اوج خودش میرسه و موقع فرودشه از افسانه حرف نمیزنیم که دوستی سر خودشو برای دوستی میده از هم چیزش میگذره قبول کنید که این طوری نیست یا کم هست

مثلا همین علی عباسی دوستی خودش رو با ابرام به اوج رسوند طوری که الان ابرام با اینکه خیلی دوستش داره ولی نمیتونه تحملش کنه چون بیش از حد وارد زندگیش شده علیم که ادم نیست درک کن حرمت نگه داره امده اسرار ابرام رو باز گو کرده ابرام داره دیوونه میشه چه اتفاقی میفته این دوتا با هم قهر میکنن حالا علی داد میزنه من از روی دل سوزی امدم به همه گفتم چرا ابراهیم این کار هارو میکننه من میخواستم کمکش کنم منم بهش میگم افغانی میخواستی کمکش کنی با خود ابراهیم حرف میزدی نه با دیگران بعد که میبینه حرفم درسته میخواد درستش کنه میگه هر کاری که کردم خوب کردم به کسی مربوط نیست چشمک

فقط نزارید دوستی هاتون به اوج برسه براش حد حدود بزارید لطفا

آبدارچی ( دوست داشتنی یه دوست خوب )

صوفیا یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:28

افسون جان واقعا متاثر شدم که چنین دوستی نصبیت شده. نمیدونم کتاب شازده کوچولو رو خوندی یا نه ولی من بهترین تعریف دوستی رو از اون کتاب یاد گرفتم! همیشه دوست های خیلی خوب دور و برم داشتم اما اعتراف میکنم هیچوقت نتونستم یک دوست خیلی خیلی خیلی صمیمی داشته باشم! چون فکر میکنم پیدا کردن کسی که در طول زمان رنگ عوض نکنه خیلی سخته!شاید به قول بهنام باید همیشه برای دوستیها حد وحدود نگه داشت! ولی با این حال منم دوستی رو از عشق بیشتر دوست دارم!دوستی مثه یک دریاچه آروم میمونه و عشق مثه یک دریای طوفانی!نمیدونی لحظه بعد چه اتفاقی میفته!

افسون یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:42 http://naghmehehasrat.blogfa.com/

شبنم جان شاید از نظر شما من آدم احمقی باشم که بعد از ۸ سال نتونستم دوستمو خوب بشناسم و کنارش گذاشتم اما اینم خوب یاد گرفتم و خیلی جاها خوندم که اگه دیدید برای دوستتون ارزش ندارید و دوستی باعث ناراحتیتون میشه بزاریدش کنار. برای من گذشتن از دوستیم خیلی راحت نبود چون دوستمو خیلی دوست داشتم اما متاسفانه نفهمیده بودم دوست من از اون دسته آدماست که توی هر رابطه ای دنبال منافع خودشه و دیگران براش بی اهمیت هستن و هر جا که احساس کنه از کسی خسته شده به قول خودش راحت میزارتش کنار. من آدمی نیستم که خودمو به کسی تحمیل کنم هر وقت احساس کنم وجودم برای کسی باعث ناراحتیش میشه خودمو می کشم کنار.
اما خوبه اینم بدونید که من در حق دوستم کم نذاشتم . همیشه تو بدترین شرایط من کنارش بودم اما هر وقت بهش نیاز داشتم تنهام گذاشت. بگذریم اگه بخوام جواب این صحبتهای شبنم رو بدم فکر کنم مجبور بشم باز هم یه پست جدید بزارم اما ایراد کار خودمو خوب می دونم و اونم حرف بهنام بود . حق با بهنامه تو هر چیزی که آدم زیاده روی کنه ضربشو میبینه و من هم فکر کنم زیادی با دوستم صداقت داشتم و انقدر ساده بودم که فکر کردم همه مثل خودم هستن و شما دوستانی که این حرفارو زدید اگه یه بار دیگه با دقت بخونید میبینید که نوشتم دوست من پای شخص سومی رو به دوستیمون باز کرد و بیشترین نقش رو تو بهم زدن رابطمون اون شخص داشت که خوب اونم تقصیری نداشت تقصیر از دوست من بود که اجازه داد دیگران بین ما جولان بدن در حالی که می تونست مثل من این اجازه رو نده و وقتی کسی خواست حرفی بزنه حرمت دوستیمون را یادآور بشه نه اینکه خودش هم با اونها هم کلام بشه .
اونجاهایی که اشتباه کردم رو انقدر شهامت داشتم که بپذیرم و او انقدر غرور داشت که اجازه نداد اشتباهاتشو ببینه.

من تو دوران دوستیمون از هیچکاری براش دریغ نکردم و از این لحاظ وجدانم راحته حالا اون به دنبال دوست جدیده و منافعش دیگه خودش میدونه مهم اینه که حسرت
نمی خورم و به قول عدد گذاشتم پای حکمت خدا ،شاید واقعا حکمتی در کار بوده.

وقتی این مطلبو نوشتم می خواستم از صحبتهای شما بدونم اشتباه من کجا بوده و با تمام این حرفا به این نتیجه رسیدم که اشتباه من صداقت و سادگی بیش از حدم بود که طاقت دورویی و دروغ ها رو نتونستم بیارم و گذشتم.



شادی یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:19

افسون جان منم واقعا ناراحت شدم وقتی مطلبتو خو ندم و مطمینم او نم یه روزی به اشتباه خودش پی می بره.
دلم می خواست دنیا خانه ی مهر و محبت بود
دلم می خواست مردم در همه احوال با هم آشتی بودند
مراد خویش را در نا مرادی های یکدیگر نمی جستند
چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است
چه شیرین است وقتی آفتاب دوستی در آسمان دهر تابنده است
چه شیرین است وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است!

آبدارچی یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 15:12

راستی میگن توی شکست یه چیز خوب هست که ارزش شکست خوردن رو چندین برابر میکنه اونم تجربه هستش تجربه اگر شکست میخورید ناراحت نباشید به این فکر کنید که تجریبه خوبی به دست اوردید

افسون خانومی من همین امروز یه شکست دوستی خوردم و یکی از دوستام من روگذاشت کنار
به چه دلیل ؟
خیلی ساده افکار منفی خودش و اینکه اون جای من فکر میکرد
چطوری ؟

اینطوری که میمد میگفت تو نظرت در مورد من این طوری تو در مورد من اینطوری فکر میکنی

به همین سادگی ولی تجربه خوبی بود سعی میکنم بعد ها ازش استفاده کنم نه اینکه کلا دوست پیدا نکنم بی خیال دوستام بشم نه سعی میکنم دیگه دوستی پیدا نکنم که همچین بلای سرم بیاره چشمک

بدرود

شبنم یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 19:44 http://www.forsythia.persianblog.ir

افسون خانوم من اگر نظرمو گفتم اولا منظورم به شما نبود که احمقید منظورم به دوستتون بود که با این کارش نشون داد چه ادم احمقی هست که نتونسته اونی که میخواد و پیدا کنه و بعد هشت سال یکی دیگه رو به شما ترجیح داده پس لطفا سو برداشت نکنید من منظورم به شخص مقابلت بود اما انگار شما بد برداشت کردید
بهنام اون دوستی که اینطوری بندازش دور ارزش نداره حتی بهش نگاه کنی
البته خیلی چیز های دیگه میخواستم بنویسم اما خب ...

افسون یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 20:27 http://shamimeheshgh.blogfa.com/

بهنام حرف خوبی زدی آدما وقتی به مشکلی تو زندگیشون و توی رابطه هاشون برخورد می کنن خودشون رو یه آدم شکست خورده می بینند و احساس می کنند زمان براشون تو همون نقطه متمرکز شده در حالی که اگه به تمام این وقایع به چشم تجربه نگاه کنیم اونوقت می تونیم تصمیمات بهتری بگیریم. من هم سعی کردم تو زندگیم همه این مسایل برام بشه یه تجربه و از این به بعد تو انتخاب دوست دقت بیشتری کنم اما خداییش یه چیزیم بگم بارها بعد از اون مساله خواستم بشم مثل اون شخص،مثل خیلی ها ، می خواستم بشم یه آدم ریاکار ، دورو ، دو بهم زن و خلاصه به قدری ناراحت بودم که می خواستم تمام صفتهای بد رو تو وجود خودم تقویت کنم اونم تو اوج ناراحتی و عصبانیت بود که این تصمیم رو گرفتم اما کمی که آروم شدم ،که البته اونم از لطف خدا بود که تونستم فراموش کنم اون حرف ها رو که دلم رو می سوزوند ، دیدم نه من نمی تونم مثل همه باشم من به قول بهنام خودم هستم و تغییر دادن شخصیت درونیم به یه شخصیت دروغی کار من نیست پس اون رو هم به تمام تجربه های این چندین سالی که از خدا عمر گرفتم اضافه کردم و برای دوستیهای بعدیم این تجربه حتما به یادم می مونه.

شبنم جان شاید حق با شما باشه و برداشت من بد بوده باشه اگه اینطور بوده من شرمنده ام و ازتون معذرت می خوام .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد