حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

حرفهای ناگفته

برو بچ نغمه اینجا مینویسن

شبگرد مغرور

 

وقتی مردی که با ساز پیانو مانندش که صدای ویولون، ارگ و چیزهایی دیگر را دارد

از کوچه مان می گذرد و آهنگ شاد یا غمگین یا می زند، یا سلطان قلبی را می نوازد

که دیگر قلبی را تحریک نمی کند، فرقی ندارد و گه گاه نیز با آن می خواند...،

و در تاریکی، زیر کاغذ سیاه شب و زیر چراغهای بلند روشن که

مانند مداد سفید بر روی آن کاغذ است راه می رود، حال و هوای کوچه عوض می شود

شاید حس یک حس غیر واقعی را دارد

چرا که اینجا کمتر ازین اتفاقات می افتد.

او هرچه نباشد یک هنرمند است چرا که موسیقی می نوازد ولی مردمانی هستند که

برایش ارزشی قائل نمی شوند...مردی که شبها را دوست دارد از جلو خانه های

ما می گذرد، اندوه از غم تک تکشان فرو می ریزد، که صدایشان غم ناک است.

در لحظه ی نواختن، صدای دیگر از قبیل موتورهای وحشتناک و صدای فریاد آدمیان

را نمی شنوم، خوب است چرا که حسش خوب است.

ولی پس از چند دقیقه و دور شدن زنگ موسیقی، دوباره همان روال قدیمی، صداهای

آزار دهنده و در آخر صدای ماشین شهرداری که او هم به نحوی می خواهد به ما

هشدار دهد و پایان یک شب کمیاب برای کسانی که نمی دانند و نمی خواهند بدانند. 

  

ب.و   _/\//\/

نظرات 2 + ارسال نظر
صوفیا چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:51

خدایی اهنگ این رهگذار بعضی وقتها از قشنگترین شاهکارهای موسیقی هم قشنگ تره!

پرستو شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 16:18 http://www.parastoo94.blogfa.com


هم چنان چشم به چشمان تو دارم ای دوست

گوشه چشمی بنما بر دل زارم ای دوست

هر شبم نقش تو ماه شب چشمان من است

روزها در شب هجرت بشمارم ای دوست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد