با سلام خدمت همه ی دوستان عزیز
وبا عرض پوزش بدلیل جیم شدن یه مدته ی من که البته تقصیر من نبود ، تقدیر و البته مامان عزیزم اینگونه برای من رقم زدند که مدتی نباشم که البته حتما به خاطر خودم بوده و امیدوارم که شما دوستان عزیز و خوبم هم من رو به خاطر خودخواهی ببخشید
حالا من یه چیزی میگم ولی ما آدمها همه مون خودخواه هستیم، درسته که از صبح تا شب خودمونو خیلی خیلی خوب و مردم دوست و ایثارگر نشون میدیم ولی خودمونم میدونیم که چی هستیم
بماند اون کسانی که واقعا ایثارگر هستند و به خاطر رضای خدا دت به هر کاری میزنند.
عرضم به حضور خدمتتون که حتما باید میدونستید که من به خاطر کنکورم نیومده بودم و بماند که چه جوری خرابش کردم و بد نیست بدونیدچند روز دیگه هم میریم مسافرت مشهد و قول میدم که برای همتون دعا کنم و باز هم نیستم.
شاید بد شاید هم خوب شد ولی خوبه که بدونید که من معتاد شده بودم به اینترنت والبته به نغمه ولی الان فکر میکنم که دیگه قوی تر و بااراده تر شدم. راستش روزهای اولش پای چشام گود رفته بود و سرم همش می رفت تو بشقاب ( چشمک) ولی الان ورزشکار شدم و البته فربه تر از گذشته.
یه سلام گرم دیگه به آقای قلندر خان
حال شما چطوره؟
دیدم که نامه ی خداحافظی نوشته بودید .
این حرفها چیه ؟ این کارا چیه؟ از شما بعیده ، سنی ازتون گذشته.
تازه من که توی چت روم نغمه فارسی تایپ میکنم . تاز بیشتر اوقات فینگلیشها رو هم نمیخونم هه هه
ولی شاید دارید تلافی میکنید یه مدت نبودن منو ولی بدونید که من واقعا نمیتونستم بیام.
ولی خواهش میکنم از شما که نرید و این بلاگ رو با همه ی ما بچه ها به کسی هدیه ندید.
من فکر نمیکنم که کسی دوست داشته باشه که شما برید
برگردید
...
سلام سلام به همه دوستان و یاران همیشه در صحنه
فکر کنم این اخرین وب نوشته من در این وبلاگ هستش
همون طوری که قول داده بودم حاضر هستم اینجا رو به بچه های نغمه تحویل بدم برم هرکی دوست داشت میتونه بیاد اینجارو بگیر ولی باید اول قول بده هیچ نوشته ای پاک نشه از این تاریخ به قبل بعدی هارو میتونه پاک کنه اختیار دارش خودشه
هرکدوم از دوستان باشه مهم نیست
کلام اخری ندارم ولی خو برای همیشه از روم نغمه رفتم البته نمیتونم بگم همیشه ولی میتونم قول بده یه شش ماهی توی روم نغمه پیدام نمیشه
چشمک دوستان اگر میخوان بدونن کدوم روم میرم باید بگم شاید توی این شش ماه رومی نرم شایدم از فردا سر کلم توی یه روم دیگه پیدا شد فقط این میدونم صد در صد رومی رو انتخاب میکنم که حداقلش ادمینشو سوپر مسترش بلد باشن فارسی تایپ کنن و مستره فارسی داشته باشه چشمک
رومی که یه مستر فارسی نداره اسمش بزرگ ترین روم فارسی هستش به درد من یکی نمیخوره اگر سر میزدم به این روم به خاطر فارسی نویساش بوده که اونم این یک هفته ای هرچی رفتم فارسی نویسی ندیدم پس نرم بهتره ولی از اونجای که حس ششم خوبی دارم میگم که ..................................... چشمک این نقطه چین برای اونای ژر میکنم که میشناسن من رو چشمک
خب دوستان اونای که فقط توی نغمه ملاقاتشون میکردم باید بگم بدرود برای همیشه
اونایم که ای دیشون رو دارم که گه گاهی میبینمشون توی مسینجر چشمک و شاید روم های دیگه
خب دیگه چی باید بگم اها یادم امد خلاصه بدی از ما دیدید حلال کنید کلامی از بنده شنیدد که بد بوده به بزرگی خوبی خودتون ببخشید اگر هم خوبی بوده که حتما وجودشو داشتید خوب بودید که منم باهاتون خوب بودم چشمک
اینم پایان داستان قلندر چت نغمه اگر بار گران بودیم رفتیم اگر نا مهربان بودیم رفتیم بدرود دوستان امید اون رو دارم همگی در کارهاتون موفق پیروز سر بلند باشید و روز های خوبی پیش رو داشته باشید
اینم ایدی من کسی خواست وبلاگ رو در اختیار بگیره خبر بده چشمک
بدرودددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
و بازم بدرودددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
سلام
خب از کجا باید شروع کنم
از اینجا شروع میکنم که چند وقتی نبودم یعنی بودم ولی خو حس هیچ کاری رو نداشتم
ولی امروز عجیب هوس کردم بنویسم در مورد چی میخوام بنویسم نمیدونم
ولی خو میخوام بنویسم مشکلیه چشمک
محرم شده حال هوای من یه نمه تغییر کرده یادمه اون وقتا که جوون بودم تاسوعا عاشورا از اهواز میکوبیدم میرفتم بهبهان تا یه مراسم که همش ۱۰ دقیقه بیشتر نبود رو ببینم یه نو سینه زنی دارن به نام سه سنگ اقای امیدوار ( نمیدونم زنده هستش یا به رحمت خدا رفته ) میرفت بالا برای ده دقیقه مرثیه ای روخیلی تند با داد میخوندم طوری که این ژیر مرد میشد مثل خود لبو لنقدر که داد میزد تند میخوند افرادی که توی حیاط حرم امام زاده شاه فضل بودند سینه سه سنگ میزدند سینه زدنشون این طوری بود که تند سریع سه تا سینه میزدند برای یه ۵ ثانیه متوقف میشد سینه زنی یه بار دیگه شروع میشد یادش به خیر کلی مزه میداد دیدن همچین مراسمی حالا هوای ادم رو دگر گون میکرد یه بار گفتم چرا بیشتر نمیخونه گفتن میتونی بری وسط این سینه رو بیشتر از ۵ دقیقه بزن اون نیم ساعت میخونه یه بار بیرون بودم برای سه دقیقه هم نتونستم باهاشون برم یک دردی تو قفسه سینم داشتم که نگو از نفس هم بریده بودم
خدای جای ندیدم اندازه بهبهان مراسم جور وا جوری داشته باشن یه شب هم دارن به نام شو روزک حجله میبندن شب تا صبح بیدار میموند باقله میدن با یه نون به نام کُتِلَک بعدشم هرکی میاد سر حجله ها یه چیزی باید برداره یه طوری مثل دزدی برای اینکه حاجت بگیره توی این شب خیلی از نو جونا سیگار میکشن که بگن ما ناراحتیم خلاصه روز های تاسوعا عاشورای های زیاد توی این شهر بودم چراشم فقط نوحه خونی اقای امیدوار بود که دیگه اونم نمیرم ادم خیلی وقتا خودش رو محروم از بعضی چیزا میکنه که وقتی یادش میفته متوجه میشه چقدر داره در حق خودش ظلم میکنه
آبدارچی "شاید یه روز علم دار شدم چشمک "
یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.
روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد
بالأخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد
روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد
پدر رو به پسر کرد و گفت: « دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود
پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی.. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یک زخم فیزکی به همان بدی یک زخم شفاهی است.
دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند»
وقتـــــی شـــــــب آرام آرام بــــــه خــلوت خـامــوش من پـــا می گــــــذارد
ومــــــن در ســــــــــتاره بـــــاران خــدا ســـــتـــــــــاره تــــــــو رانـــدارم....
حضــــور آرامــت مدتــهاست در کنــــارم نیست
وقتـــی دلتنـــگ تو ام امـا چشمانت نیســـت تابی قـراری مرا در خود گم کند
وقــــــتی رقـــــــــص گـیســـوانــت را در ســـر انـــگشــــتانـــــــم نـــــدارم
و نــــوازش دســـــتـان مهربــــان وگـرمـــت را
وقتـــی نــگاه معــــصو مـانـــه ات را بـرای همیــشه به خاطـره ها سپرده ام
وقتی تنهای تنــهایم و یاد تــو تنـها مهــمان شبهای بی صـــبح مــن است.....
مــن میــــمانم و یـــاد تو و دلـی پـــر درد
ســـــــفره ای از عشـــــق و غـــــــزل....
و شـمـعی که به یـــــاد چشــمان روشنت تا صبح می درخـشد در خیالم ....
و با خواهــش نگاهـم تــو را به ایـــن ضـــیافــت عاشــقانــــه می خـــوانـــم
نیاز دلم را با ناز نگـاهت پیـوند می زنــم هزاران گلبــرک شـــقایق را نثار لبخند
نـــــگاهــــــــــــــــت می کــــــنـــــــم
و با تــو تا اوج آبـــی عشق پرمی کشم
باز هـــم هــوا پـــــر از شعـــرو غــــزل و قاصــــــدک است
تـــــــو را مـــــــی خـــــــــــوانــــــــم
غزلهای خاموش دلـــم را بی دغدغـه تـا بلنــــدای وجــود فریــاد می زنــــــم
دوســــــــــــــــتت دارم...
دوســــــــــــــــتت دارم...
اگر میدانستی که چقدردوستت دارم
سکوت رارها میکردی وتمامی ذرات وجودت عشق را فریاد میزد....
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم
صورتم را میشستی واشکهایم رابادستان عاشقت برباد میدادی....
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم
نگاهت راتا ابد برمن میدوختی تا من درنگاه تو رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خدا ببرم....
-()---()—()—()—()
||---||—||—||—||
{*~*~*~*~*~*~*}
-@@@@@@@@@@@@@@@
-{~*~*~*~*~*~*~*~*~*~}
-@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
-{~*~*~*~*~HAPPY~*~*~*~*~*~}
{~*~*~*~~ BIRTHDAY! ~~*~~*~*}
{~*~*~*~*~*~ *~*~*~*~*~*~*}
-@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
هرسال 4 دی ماه که هزاران شهاب به سمت زمین هجوم میاوردند از خودم میپرسیدم چه اتفاقی افتاده که اسمونیا میخوان خودشونو به زمین برسونن؟؟
امسال فهمیدم فرشته ها به پیشواز حضور مسافری میان که زمین رو با قدمهای پاکش نوازش کرد تا زندگیشو شروع کنه
تولدت مبارک ابوالفضل جان
خوب حتما الان کلی سوال براتون پیش اومده تولد کیه راستش من با اجازه بهنام خان (قلندر نغمه)یه تبریک کوچولو واسه آقا پسر گلش نوشتم که امروز تولدشه .
ان شالله صد ساله بشه .بهترین آرزوهارو واسه پسر کوچولو قلندر دارم.وامیدوارم همواره در کنار پدرو مادرش خوشحال وپیروز باشه وبه همه آرزوهای بزرگش که تو قلب کوچولوشه برسه.
شب یَلدا یا شب چِلّه آخرین شب آذرماه، شب پیش از نخستین روز زمستان و درازترین شب سال است. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام آن را مبارک میدارند و این شب را جشن میگیرند.
این شب در نیمکره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن شب به بعد طول روز بیشتر و طول شب کوتاهتر میشود.
ایرانیان باستان با این باور که فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلندتر میشوند و تابش نور ایزدی افزونی مییابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید میخواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا میکردند.
پیشینهٔ جشن
یلدا و جشنهایی که در این شب برگزار میشود، یک سنت باستانی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار میکردهاند. در این باور یلدا روز تولد خورشید و بعدها تولد میترا یا مهر است. بسیاری بر این باورند که ریشهٔ پاسداشت شب چله میراث قوم کاسپیان است. کاسپها از اولین اقوام بومی ایران هستند .انها مردمانی با چشمهای سیاه رنگ و موهای بور بودند که ابتدا در [[تالش گیلان امروزی سکنی گزیده اند وودر زبان تالش به دریای خزر کهاسپین میگفتند که بعدها درکتب خارجی به کاسپین مشهور گشت پس از چندی به نقاط دیگر ایران مهاجرت کردند. کاسپها قوم نیرومندی بودند و تمدن توانمندی را پایهگذاری کردند. از جمله تمدنهای آبی (Hydraulic Civilizations) که میتوان از زیگورات چغازنبیل، آسیابها و قناتهای دزفول و شوشتر بهعنوان آثار باقیمانده از تمدن کاسپها نام برد. همچنین پلهای بسیاری با نام آناهیتا در سراسر ایران ساختند و با ساخت چهارتاقیهایی توانستند انحراف ۲۳ درجهٔ مدار زمین در گردش به دور خورشید را اندازهگیری کنند. کاسپها با استفاده از این ابزار به تقویمی دقیق دست یافتند و دریافتند که پس از آخرین شب پاییز بر طول روزها اندکاندک افزوده شده و از طول شبهای سرد کاسته میشود.
این جشن در ماه پارسی «دی» (تولد دوباره خورشید) قرار دارد که نام آفریننده در زمان پیش از زرتشتیان بودهاست که بعدها او به نام آفریننده نور معروف شد. واژهٔ روز (DAY) در زبان انگلیسی (که همریشه با زبانهای کهن آریایی است) نیز از نام این ماه برگرفته شدهاست. نور، روز و روشنایی خورشید، نشانههایی از آفریدگار بود در حالی که شب، تاریکی و سرما نشانههایی از اهریمن. مشاهده تغییرات مداوم شب و روز مردم را به این باور رسانده بود که شب و روز یا روشنایی و تاریکی در یک جنگ همیشگی به سر میبرند. روزهای بلندتر روزهای پیروزی روشنایی بود، در حالی که روزهای کوتاهتر نشانهای از غلبهٔ تاریکی و اهریمن بر زمین.
هنگام توسعهٔ آیینهای رازآمیز در اروپا و سرزمینهای تحت فرمانروایی امپراطوری روم و پیش از از پذیرفتن آیین مسیحیت، رومیان هر ساله در روز 17 دسامبر در جشنی به نام ساتورنالیا به سیاره کیوان (ساترن)، ایزد باستانی زراعت، احترام مینهادند. این جشن تا هفت روز ادامه میافت و انقلاب زمستانی را شامل میگردید. از آنجا که رومیان از گاهشماری یولیانی در محاسبات خود استفاده مینموند روز انقلاب زمستانی به جای 21 یا 22 دسامبر حدوداً در 25 دسامبر واقع میشد. هنگام عید ساتورنالیا، رومیها اقدام به برپاداشتن جشن و سرور، به تعویق انداختن کسب و کار و منازعات، هدیه دادن به همدیگر و آزادکردن موقتی بردهها مینمودند. همچنین آیین رازآمیز میترائیسم، بر پایه پرستش ایزد باستان ایران زمین، میترا در سرزمینهای تحت فرمانروایی روم باستان اشاعه زیادی یافته بود و بسیاری از رومیان، رویداد بلندتر شدن روزها به دنبال انقلاب زمستانی را با شرکت کردن در مراسمی به منظور بزرگداشت میترا، جشن میگرفتند. این جشنها و سایر مناسک تا روز اول ژانویه ادامه میافت که رومیان انرا روز ماه و سال جدید میدانستند. پس از استیلای مسیحیت در اروپا، آداب و رسوم آیین مهر که در زندگی مردم و بهخصوص در میان رومیان نفوذ کرده بود همچنان باقی ماند و با آمدن دین جدید رنگ نباخت. کلیسای کاتولیک روم روز 25 دسامبر را به عنوان زادروز مسیح برگزیند تا به مراسم پگانیسم در آن زمان معنا و مفهوم مسیحی بخشد. برای نمونه، کلیسا جشن زادروز میترا خدای نور و روشنایی را با جشن بزرگداشت زادروز عیسی که عهد جدید او را نور و روشنی جهان مینامد، جایگزین نمود تا از التقاط این دو مناسبت نفوذ بیشتری بر زندگی مردم داشته باشد و بزرگترین جشن آیین مهر را در خود حل کنند. اکنون کلیسای کلیسای ارامنه روز ششم ژانویه را که گفته میشود روز غسل تعمید مسیح میباشد را به عنوان روز میلاد مسیح جشن میگیرند. تاریخدانان تاریخ دقیق زادروز عیسی را نمیدانند، اما مسیحیان با رجوع به اناجیل و با توجه به اشارههای آن به فصل زراعت و اعتدال هوا میلاد مسیح را در اعتدالین (بهار یا پاییز) واقع میدانند. ایرانیان باستان این شب را شب تولد الهه مهر «میترا» میپنداشتند، و به همین دلیل این شب را جشن میگرفتند و گرد آتش جمع میشدند و شادمانه رقص و پایکوبی میکردند.آن گاه خوانی الوان میگستردند و «میزد» نثار میکردند. «میزد» نذری یا ولیمهای بود غیر نوشیدنی، مانند گوشت و نان و شیرینی و حلوا، و در آیینهای ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی میگستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآوردهها و فرآوردههای خوردنی فصل و خوراکهای گوناگون، از جمله خوراک مقدس و آیینی ویژهای که آن را «میزد» مینامیدند، بر سفره جشن مینهادند.
ایرانیان گاه شب یلدا را تا دمیدن پرتو پگاه در دامنهٔ کوههای البرز به انتظار باززاییدهشدن خورشید مینشستند. برخی در مهرابهها (نیایشگاههای پیروان آیین مهر) به نیایش مشغول میشدند تا پیروزی مهر و شکست اهریمن را از خداوند طلب کنند و شبهنگام دعایی به نام «نی ید» را میخوانند که دعای شکرانه نعمت بودهاست. روز پس از شب یلدا (یکم دی ماه) را خورروز (روز خورشید) و دی گان؛ میخواندند و به استراحت میپرداختند و تعطیل عمومی بود (خرمدینان، این روز را خرم روز یا خره روز مینامیدند). در این روز عمدتاً به این لحاظ از کار دست میکشیدند که نمیخواستند احیاناً مرتکب بدی کردن شوند که میترائیسم ارتکاب هر کار بد کوچک را در روز تولد خورشید گناهی بسیار بزرگ میشمرد.
ریشه واژه یلدا
واژه «یلدا» واژه ایست برگرفته از زبان سریانی (که از لهجههای متداول زبان «آرامی» است) به معنای تولد. زبان «آرامی» یکی از زبانهای رایج در منطقه خاورمیانه بوده است. (برخی بر این عقیده اند که این واژه در زمان ساسانیان که خطوط الفبا از راست به چپ نوشته می شده، وارد زبان پارسی شده است).
تأثیر یلدا در جشنهای دیگر اقوام
البته آن طور که از متون مقدس مسیحیان (کتاب مقدس : عهد جدید) برمی آید، تولد عیسای مسیح در یکی از اعتدالین (اعتدال بهاری یا پاییزی) صورت گرفته است و نه در زمستان.(چنانکه در «انجیل» آمده است که در زمان تولد مسیح «چوپانان گلههای خود را به چرا می بردند») همانگونه که مورخین قرون اولیه انتشار مسیحیت روایت می کنند، تغییر تاریخ جشن میلاد مسیح(کریسمس) و انطباق آن بر سالروز تولد میترا، توسط کنستانتین کبیر و به مشاورت کلیسا، به منظور جایگزین نمودن آن با جشن انقلاب زمستانی یا زادروز خورشید بوده است.
سلام به همگی
میبینم که همه کم پیدا شدن فکر میکردم فقط من کم پیدا شدم اما انگار اینجورا نیست
کجایید شماها ؟ چرا کسی پیداش نیست اینجا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا نکنه گرفتاری داشته باشید و این حرفا !!!!
راستش تو وبلاگ یکی از دوستانم مطلبی خوندم که خیلی خوشم اومد خیلی جالب بود برام گفتم شما هم بخونید بد نیست حالا برای شما هم می نویسم بخونید جالبه.
" وزن یک لیوان آب "
استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب را به دست گرفت. آن را بالا گرفت
که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید : به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند تقریبا 50 گرم.
استاد گفت : من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست .
اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم
چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد.
استاد گفت : حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری جسورانه گفت : دست تان بی حس می شود عضلاتتان به
شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان
خواهد کشید و از این حرف همه شاگردان خندیدند .
استاد گفت : خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند : نه!
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟
در عوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند! یکی از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت : دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است اگر آنها را چند دقیقه
در ذهن تان نگه دارید اشکالی ندارد. اما اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید
اعصابتان به درد خواهند آمد، اگر بیشتر از حد نگهشان دارید، فلج تان می کنند
و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و
پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید! به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید هر
روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و
چالشی
که برایتان پیش می آید ،برآیید ...
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.
زندگی همین است ...
راستی یادم رفته بود عید رو تبریک بگم ببخشیدطوری نیست حالا میگم!
عــــیــــد ســـعـــیـــد غـــدیـــر خـــم بـــر تـــمــامــی
عـــزیــزان مــبــارک بـــاد
البته پیشاپیش تبریک گفتم آخه یه موقع دوباره وقت نمی کنم بیام گفتم زودتر بگم
طوری نیست. در مورد عید غدیر امام صادق حدیثی فرمودند اینگونه:
عـــیـــد غـــدیــر ، روز عــیــد و خوشی و شادی است و روز روزه داری به عنوان
سپاس نعمت الهی است.
انشالله اگر توفیق روزه داری در این روز مبارک را پیدا کردید ما رو هم فراموش نکنید
التماس دعا
فقط با تو
انتظار فقط با تو
زیباست این زندگی با تو
زیباست این لحظه های عاشقی با تو ،فقط با تو ، تنها در کنارتو
زیباست لحظه های غروب،با تو فقط به یاد تو
آن لحظه که با تو هستم بهترین لحظه زندگی ام است
که دلم نمی خواهد آن لحظه بگذرد.
دلم میخواهدآن لحظه که در کنار تو هستم هیچگاه به پایان نرسد.
زیباست این زندگی درکنار تو ،فقط با عشق تو.
این زندگی زیباتر از گذشته میگذرد چون با تو وعاشق تو هستم.
این لحظه ها عاشقانه تر از گذشته میگذرد.
چون با تو وبه یاد تو هستم!
این قلب عاشق من تو رادوست داردوبا تو می ماند.
عاشقانه می ماند و هیچگاه تورا تنها نمیگذارد!
میگویم دوستت دارم چون لایق این دوست داشتنی!
فقط تو لایق این عشق بی پایان منی!
عشق من وتو ماندگار است تا ابد وبرای همیشه وفقط با هم وبرای هم می مانیم.
لبخند عشق همیشه بر لبان من جاریست.
فقط با تو، وبه عشق تو!
در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.
عابرانی که رد می شدند به سرعت او رابه اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخم های پیر مرد را پانسمان کردند .
سپس به او گفتند: (( باید ازت عکسبرداری بشه تا جایی از بدنت
آسیب یا شکستگی نداشته باشه.))
پیر مرد غمگین شد و گفت: من عجله دارم و نیازی
به عکسبرداری ندارم .پرستاران دلیل عجله اش را پرسیدند .
پیر مرد گفت: زنم در خانه سالمندان است.
هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او می خورم.
نمی خواهم دیر شود!!!!
پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت:خیلی متاسفم . او آلزایمر دارد.
چیزی را متوجه نخواهد شد ! حتی مرا هم نمی شناسد!...
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید
چرا هر روز پیش او می روید ؟
پیر مرد با صدایی گرفته گفت:
من که می دانم او چه کسی است........
ای تو که آسمانی ترین ستاره هستی!
با تو.........
جرقه های عاشق شدن ، درآتشکده متروک قلبم شعله کشید!!
و.......
ترانه های عاشقانه ام با تو .........
به حقیقت رسید!!
ووجود گرم توست که میخواهم بمانم.......
وتا همیشه وهمیشه............
در کلبه عشقم
میزبان نفسهای عاشقانه ات خواهم بود .....!!!
دنبال درو کردن رودند عزیز
این طایفه انگار یهودند عزیز
اینجا کسی از جنس شقایقها نیست
ای کاش همه مثل تو بودند عزیز
به مژگان که همی دلشکستگیهایم را باران شد
هر چند به داغ دیدن عادت دارد
ایندفعه دلم قصد جنایت دارد
برگرد مواظب دلت باش عزیز
در شهر شما عشق خیانت دارد
به آغوش بی دغدغه ی زهرا برای درد هایم،که نگارخانه حس رباعی را در من زنده کرد
خونست که از ذهن سبو می ریزد
آتش زده آب در گلو می ریزد
زهرای من اینبار به من تکیه نکن
این شانه دگر زود فرو می ریزد
برای تو که تائیدم نمی کنی
به ساحت پاک دل خیانت کردی
دلتنگ شدی به عشق لعنت کردی
گفتم که بیا غمت به جانم پسرم!
افسوس به مادرت خیانت کردی
***
تقدیر من از ازل ستم بود عزیز
تکرار شب ِ مبهم ِغم بود عزیز
آخر تو بگو چگونه یادم برود
امروز تولد خودم بود عزیز
***
از عشق نوشت ،انتخابش کردی
در ظلمت خانه آفتابش کردی
هی آب شدی پای دلش باریدی
یک روز نوشت:تو خرابش کردی!
اینها صدای جز وجز داغیست که دلم را می خشکاند
بگذار به عشق ما حسادت بکنند
باید به من وچشم تو عادت بکنند
خط زد همه را نوشت:من معتقدم
باید که به معشوقه خیانت بکنند
***
می خواستم آئینه ی باطن باشی
دستان مرا دوباره ضامن باشی
سخت است که باور بکنم چشمانت
آواره ی من باشد وخائن باشی
و
تو
تو
تو
و تو گفتی که گرگ می آید
در من غزل وعشق ورهایی مرده
بیچاره دلم داغ خیانت خورده
دیگر من وهمسفر شدن ممکن نیست
پرهای مرا گرگ به غارت برده
اینها بغضهایست که دارند گلویم را فریاد می شوند
دل از من آشفته بریده ست عزیز
بر هستی من درد کشیده ست عزیز
دیگر نگران نباش آسوده بخواب
این کارد به استخوان رسیده ست عزیز
حال من از زندگی به هم می خوره ...
مواظب باشید دامنتان را نگیرد،چهار پاره ی دلم خون است
خسته از بی کسی نشسته دلت
گوشه ای کنج این جهان غریب
در تو تکرار می شود هر روز
سهم تلخی از آسمان غریب
شانه هایت عجیب طوفانیست
چشمهایت هنوز غم دارند
می خزد سمت دفتر شعرت
دستهایی که عشق کم دارند
هی غزل می شود که((تنهایم
زندگی درد می کشد درمن
در خود آغاز می شوم بانو
روح من را اگر تو باشی تن
آه تلخ است روز وشبهایم
هر چه احساس می کنم درد است
-گریه هایی که باورت بشود
چشمهای دروغ او مرد است-
تو نبودی خدا که می داند
همه ی عمر درد بود وعذاب
هیچکس باورم نکرده عزیز
من حسرت کشیده را دریاب))
با خودت فکر می کنی آهوست
چه نجیب وبزرگ بوده دلش
شب ِ تلخیست ونمی بینی
که چه اندازه گرگ بوده دلش
قفسش را شریک خواهی شد
در تو تقسیم می شود قلبت
کم کم از شعر،هر چه آزادیست
باز تحریم می شود قلبت
***
دیگر انگار تلخ وتنها نیست
می رود سمت خواهشی دیگر
تو تنهایی ودروغ بزرگ
تو وخوشبختی ونگاهی تر
***
درد یعنی همین که میبینی
درد یعنی غزل شدن هر شب
درد یعنی دوباره می ترسم
هی همو سکشوال شدن در تب
به خودت آمدی ومیبینی
جای عشقی که در دلت خالیست
گرگ شب آمده به گله زده
وتو بره ترین که قلبت نیست
باز باید خدا خدا بکنی
دیگر از زندگی بریده شدی
خواستی مرهم کسی باشی
که شکستت،که داغدیده شدی
درد یعنی:من ومن و این شعر
درد یعنی:خدا!نمی بینی
می سپارم تو را به آنچه تویی
تا قیامت مرا نمی بینی
*همین نیامده های زود را به روز می شوم تا برای همیشه به شب بنشینم
(درپرانتز)
تلخست که پرواز فراموش شود
در حنجره آواز فراموش شود
اینقدر پرندِ/گی نکن می ترسم
حیثیت پرواز فراموش شود
**
دل از قفس عشق پریده ست عزیز
از چشم تو آشفته رمیده ست عزیز
دیگر من وتو ما شدنش ممکن نیست
این جاده به بن بست رسیده ست عزیز
*
هر جا صدای زجه ی استخوانهای خیانت کشیده ای راشنیدید حس کنید مریم حقیقت آنجاست
***
فراموشم نکنید
روح سرگردانم انتظار چراغتان را پرسه می زند
****
شعر از مریم حقیقت